سلام (:
من ننویسم می میرم ...
ولی ،
دیگه اینجا نمی نویسم !
هر عزیزی که آدرس جدید رو خواست بگه (:
یا حق (:
+ای جآن ِمن فدای تو ، این نیز بگذرد (:
+نظرات تایید نمیشن (:
- ۰ نظر
- ۱۹ فروردين ۹۵ ، ۱۲:۵۲
سلام (:
من ننویسم می میرم ...
ولی ،
دیگه اینجا نمی نویسم !
هر عزیزی که آدرس جدید رو خواست بگه (:
یا حق (:
+ای جآن ِمن فدای تو ، این نیز بگذرد (:
+نظرات تایید نمیشن (:
رب .
بچه که بودیم ،
یا روزگار مهربون تر بود .
یا ما نمی فهمیدیم ...
+همه ی دلخوشیت یک چیز است :
اینکه پایان ِ قصّه می میری ...
+خدا ما رو دوست داره . مگه میشه اینو فهمید ؟ یه سری چیزا رو با قلب باید درک کرد . اصن بعضی چیزا قابل به زبان آمدن نیستن . شما عطر گل یاس رو توضیح بده ببینم . آقا یه نفر توی جلسه ی ما بگه عطر گل یاس چه جوریه ؟ توضیح بده . همه ـتون بوییدید . قلبی هم نیستا . حسیه . مال حس شامّه ـست . توضیح بده . نمیشه توضیح داد . کلمه برای این خلق نشده در ادبیات . آثارشو میگن نشاط آوره . ببین بگو چیه . نمیشه گفت ! اینه نگاه کن . یه عطر بیار بو کن . اینه . دیدی ؟ یه سری چیزا رو هم با قلب باید درک کرد . محبت رو باید با قلب درک کرد . خدا تو رو دوست داره . مگه میشه اینو فهمید ؟ با چه توضیحی ؟ ... [آقای پناهیان]
+حرفاشون آرام بخشه . گاهی اوقات .
+خدایا قلب ِ ما رو ول کردی ؟ آشغال دونی شده قلب ِ ما ؟
+من سرمو انداختم پایین دنبال دلم رفتم .
او .
میدانی قشنگ ؟
نه . نمیدانی .
همین .
فقط آمدم بگویم که نمیدانی .
نمیدانی طعم بغض را .
نمیدانی حس درد را .
نمیدانی خستگی روح را .
نمیدانی خنده ی تلخ را .
نمیدانی گونه ی تر را .
نمیدانی تنهایی مفرط را .
نه عزیز .
تو نمیدانی .
نمیدانی جسم سرد را .
نمیدانی چشم بسته را .
نمیدانی قلب ساکت را .
نه .
تو نمیدانی .
نمیدانی سکوت شباهنگام ِ گورستان را ...
+تماشا نکن حال من خوب نیست .
+دارم مثل بارون زمین میخورم .
+خوب شد زرافه نشدیم .
وگرنه قورت دادن بغض هایمان ،
عمری طووووول می کشید ...
+اینکه من قبل ِ خواب ،
فکر کنم تو هم قبل خواب به من فکر میکنی ،
رویایی کودکانه است .
رویایی با چشمان باز ...
+ببین خستگی ِمن رو گردن خودم ننداز .
من اگه دست ِ خودم بود ،
اولای بآهآری که خسته نبودم که .
البته که هوای بآهآر خستگی رو میندازه به جون ِ آدم !
آره . تقصیر ِ بآهآره .
(:
+آقا ما خسته ایم .
شما که گردنت بلنده ،
میتونی بگی بآهآر کدوم وره ؟...
این ورا که نیست ...
+میشه دعا کنین نَمُرده باشه ...؟
+انصافانه ـس ؟
رب .
همه نشستن هی پست میذارن و روز زن و ولادت خانوم فاطمه زهرا رو تبریک می گن و شادی می کنن .
نمیخوام خوشی ها رو تلخ کنما ،
نمیخوام زهرمار بشم و ضد حال بزنم تو این شب قشنگ !
فقط میخوام یکم درد و دل کنم .
هر سال [اگه مادرمون پیشمون باشن] میریم مامانمونو بغل می کنیم و میگیم مامان جونم روزت مبارک . حالا به لفظ های متفاوت .
هر سال اگه مادرمون پیشمون نباشن ، براشون فاتحه می خونیم و اشک میریزیم می شینیم رو سجاده باهاشون درد و دل می کنیم و گله می کنیم از خدا که چرا مادرم رو گرفتی ... شایدم میریم زیر پتو . شایدم میریم بیرون قدم میزنیم ، فقط ترجیحا زیر ِ بارون . شایدم خرس کوچولومونو که مادرمون خریده بودن برامون بغلش کنیم و با اشکامون ، حسابی تمیز و قشنگش کنیم ...
هر سال اگه مادرمون ازمون دور باشه ، زنگ می زنیم بهش و کلی میگیم دوست دارم مامان و دلم برات تنگ شده و تبریک و کلی حرف های مادر فرزندی [یکمی هم حرفای خاله زنکی قاطیشه البته :دی] .
هر سال همین روند تکرار میشه ...
هر سال فقط یک روز سعی میکنیم مادرمونو ناراحت نکنیم ...
هر سال ، فقط یک روز .
از فرداش دوباره شروع می کنیم حرص دادن ِ مادر . :|
خب برادر ِ من ، خواهر ِ من .
نمیشه شما هر روز رو روز ِ مادر بدونی ؟ :(
خودمم همینما .
نه که مثلا خودم خیلی گلم و بلبلم و فلاان . اصلا .
به شما میگم که دیوار بشنوه :دی شایدم در بشنوه ! :| همون اصن حالا . مهم اینه که مفهومو رسوندم :| [خیر سرم :دی]
در مورد خانوم فاطمه زهرا حرف نمیزنم که دلشون از ما خون ع و دلگیرن ... نمیگم که چقد ایشونو می رنجونیم از خودمون . نمیگم که چقد از ما ناراحتن و به خاطر ِ این ناراحتیشون ، خدا اصن بذاره صدای تبریک و شرمندگی ما برسه به ایشون یا نه ... گفتن و نوشتن از خانوم ، یه لیاقت و سعادتی میخواد که من ندارم ... همین چند خط رو هم جسارت کردم خدمتشون که نوشتم ...
من درمورد مادرامون حرف میزنم .
حرفام تکراریه میدونم .
شاید تلخ باشه و ضد حال ، میدونم !
ولی همون ضرب المثله هست که میگه حقیقت تلخه و فلان ؟ آها . آره . همون . همونه منظورم !
سیصد و شصت و چهار روز سال رو مادرامونو دق میدیم ، داد میزنیم سرشون ، بی محلی می کنیم ، قهر میکنیم ، و ... . یه روز میایم براشون روز مادر میگیرم و سعی میکنیم دلخوری ِ سیصد و شصت و چهار روز ِ سال رو از دلشون در بیاریم . نه واااااقعا درسته آخه ؟ :| بچه که گول نمیزنیم آخه ! چه وضعشه ؟ والا :|
ما همون مسلمونایی هستیم که به قرآنی که گذاشتیم گوشه ی طاقچه و خاک میخوره و سالی یک بار ، برای عید نوروز خاکشو میگیریم عمل میکنیماااا . آخه یه جای این کتاب ِ روی طاقچه نوشته که به مادر و پدر خودمون حتی اُف هم نگیم ! دیگه همه ـمون شنیدیم این آیه رو (: ما همون مسلمون های نازنینی هستیم که کلی هم ادعامون میشه و تا دو رکعت نماز میخونیم ، می شینیم سر سجاده میگیم که خداا ببین . من نمااااز خوندما . ببین چه کار ِ خفنی کردم !
کلی منت میذاریم . بابا برادر ِ من ! [برادر ِ دینی منظور عس :دی] وظیفته ! دیگه الان حرفت و فازت چیه که برای وظیفه ـت منت میذاری ؟؟!
ما رو ، خدا پررو کرده انقد بهمون نعمت داده و نازمونو کشیده و قربون صدقمون رفته . ما رو خدا پررومون کرده ...
آقای پناهیان یه سخنرانی خیلی قشنگ داره . گوش بدین حتما . دو دقیقه اس . [کلیک]
[خدا تو رو دوست داره .
تو سرتو انداختی پایین دنبال دلت رفتی ...]
حرفام تلخ بود میدونم !
خاطرتون مکدر شد شرمنده (:
یا حق .
رب .
از همین اول برم سر ِ اصل مطلب (:
اصلا ،
با بعضی ها که حرف میزنی ،
میفهمی که بابا جان !
این اصن مال ِ این دنیا نیست .
این اصن مال ِ جای دیگه ای هست و باز بر می گرده همون جا ...
همون هایی که وقتی از سوریه بر میگردن ،
کلی ماه افسردگی می گیرن و گریه میکنن ،
که رفقام جلوی چشم هام رفتن پس چرا من اینجام و نرفتم ...
که بر میگرده و به شوخی به ما میگه شما دعا کردین که من شهید نشم همش تقصیر شماستااا .
که همیشه سرشون پایینه و حتی باهاشون که حرف میزنی ، بازم سرشون پایینه .
باهات شوخی میکنن ، می خندن . ولی سرشون پایینه .
سرشونم بالا باشه ،
نگاهشون پایینه ...
اصن وقتی با اینا حرف میزنی ، آروم میشی .
اصن حرف هم نزنی ها ،
تو مهمونی نشستین . این آقا وقتی با داداشت حرف میزنن ، وقتی با داداشت شوخی می کنن ، وقتی با بقیه حرف میزنن و می خندن ، نگاهشون می کنی و آروم میشی .
وقتی ایشون خونتونن ، و یه سری هم مهمون که ایشونو نمی شناسن .
و مهمون غریبه ها شروع میکنن به ایشون گیر میدن که شما آخوندی ((((:
ایشونم دیگه نزدیک بود کلشونو بکوبن به دیوار که نه باااباااا من آخوند نیستم . ((:
اصن وقتی نگاهشون میکنی ،
دااااد میزنه که شهید میشن یه روز ...
اصن معلومه که الانم شهید ِ زنده ـن و از الان پیش خدا اجر یه شهید رو می برن ...
چقد دوست داشتنی هستن این آدما ...
چقد آرامش بخشن .
چقد دوسشون دارم ...
میشه برای همچین آدمهایی خوند که :
"ای صورت ِتو آیه و آیینه ی خدا !
حقا که هیچ تقص ندارد خدای تو . "
+ایشون مزدوج هستن . خبری نیست (:
+روز مادر و بانو [همون با ادبانه ی زن ! از کلمه ی زن خوشم نمیاد اصلاً !!!] مبارک باشه و اینها (:
[مامان بزرگ قشنگم . جات خیلی خالیه ها ! میدونی ...؟ دلم انقدی برات تنگ شده که حاضرم تا خود آسمون بدوئم تا فقط بتونم بیام بغلت کنم محکم . سرمو بذارم رو زانوهات ، رو دامنت . تو نازم کنی . برام شعر بخونی . از اون خنده قشنگا کنی . روسری سفید قشنگتو سرت کنی و دلبری کنی حسابی از من . دلم تنگ شده براتا . حواست هست ؟ می بینی اصن ما رو ؟! جواب بده !.................................................................]
[اصن تو ! کی بهت اجازه داد بری ؟ کی بهت اجازه داد که دیگه روسری سفیدتو نبندی ؟ کی بهت اجازه داد که ما رو تنها بذاری با خاطره هات و عکسات ؟ هان ! جواب بده . اگه از اون دنیا هم ما رو می بینی جواب بده ! همه میگن رفتی حالت خوبه اونجا . این حرفا حالیم نیست . جواب بده !]
+تکلیف عید خرررررر است !
و کسایی که اینهمــــه تکلیف میدن خرررررر تررررررر !!! ایش !
هی میخوام فحش ندما . نمیذارن که :|
+من لحیم کاری دوست دارم ^_^
امروز لحیم کاری کردم ^__^ کلی . زیاد .
و کلی ذوقولیدم ! ^___^
+دیدی بهت گفتم ؟ بازم خودت نشستی شونه به شونه ی خودت ! دیدی بهت گفتم ؟!
+اصن تو مگه میدونی تنهایی یعنی چی ؟ تویی که حتی موقع خوابیدن هم تنها نبودی !
+حس خوبیه . آهنگ بذاری . بعد جلو آینه برای خودت بخونی و بخونی و بخونی و ادا در بیاری و بخندی به خل بازیای خودت و ... !
فقط دخترا می فهمن چی میگم (:
+سلام (:
رب .
سلام بانو (:
دیروز جایت خالی ، رفته بودم همان باغی که هر بار دوتایی می رفتیم . ولی این بار تنهایی ...
شاتوت ها همگی رسیده بودند و آماده ی خوردن ...
قاصدک ها روی آب استخر برای خودشان لم داده بودند و منتظر بودند که کسی بیاید و دوستت دارمی در گوششان بگوید ، تا به گوش یار برسانند ...
روی آب ِ همان استخری که ...
رفتم و کنار استخر قدم زدم ...
همان استخری که ...
پایم لغزید و در آب افتادم .
یاد آن روز افتادم که مرا در آب هل دادی و با خنده ات ، حسابی از باغ دلبری کردی .
بعد پایت را کشیدم و به داخل استخر انداختمت . هم کفری شدی و هم خنده ات گرفته بود .
موهای خیست ، ریخته بودند دورت و چسبیده بودند به بدنت . انگار که نخواهند از معشوق شان جدا شوند ...
آخ که چقدر شبیه فرشته ها شده بودی ...
آن روز که به خانه رفتم ، خواستم برای روزنامه مطلبی بنویسم . درباره ی تو . درباره ی با هم بودنمان . درباره ی از هم جدا نشدنمان .
هی نوشتم و نوشتم . هی خط زدم و خط زدم .
هی فکر کردم که عنوان را چه بنویسم که منکراتی نشود .
"فرشته ، باغ ، استخر و چشم هایم"
"تو ، فرشته ی خیس ِ من"
"پایش لغزید یا پایش را لغزاندم ؟ فرشته را می گویم"
هی نوشتم و منکراتی شد و خط خورد .
یادت هست ؟
چند روز بعدش که آمدی پیشم ، نوشته های خط خورده ام را از روی میز برداشتی ،
و هی سعی کردی بخوانی .
هی از دستت کشیدم .
آخر نشستم ، نشاندمت کنارم ، و نوشته هایم را برایت خواندم و گونه هایم ، هزاران بار سر شوق آمدند از بوسه های تو .
می بینی قشنگم ؟
هر لحظه ی زندگی مان را که می خواهم بنویسم ، منکراتی میشود .
نکند ما خود در منکرات زندگی می کنیم ؟
اصلا منکراتی یعنی چه که هی نوشته های من منکراتی می شوند ؟
اصلا این منکراتی چیست ؟
چه میگوید هی بین نوشته های من ؟
چرا خودنمایی ِ بیهوده می کند ؟
بیخیال بانو .
جای تو را که نمی گیرد . حالا هر چقدر هم بخواهد خودنمایی کند و جولان دهد .
بگذار از آن روز ِ کذایی بگویم .
چند روز بعد که دوباره به باغ رفتیم ...
و خواستیم مثل بار قبل خاطره بسازیم . خواستم دوباره پایم را بکشی و به آب بیندازیم . خواستم نگاهت کنم و غرق شوم در چشمانت ...
بگذار از همان روز کذایی بگویم .
از همان روزی که رفتی و برگشتن را فراموش کردی .
در آغوش کشیدمت ، هی صدایت کردم .
هی صدایت کردم بانوی من . عزیزکم . فرشته ی قشنگم . فرشته ی خیس ِ من . تمشکم .
جواب ندادی که ندادی ...
چشم های دریاییت بسته بود و انگار لب هایت را به هم دوخته بودند .
هر چه صدایت کردم ، تکانت دادم ، قربان صدقه ات رفتم ، گریه کردم .
انگار نمی شنیدی مرا ...
دستانت یخ کرده بودند ...
تو سرمایی بودی . همیشه کت ِ من روی شانه هایت بود .
تو سرمایی بودی ولی نه انقدر ...
نمیدانم میدانی یا نه ...
تا ماه ها ، نگاهم خیره بود بر چشم هایت روی دیوار ...
آخر دیوارهایم پر بودند از عکس هایت ...
حتی بعد از رفتنت هم نرفتی تمشک ِ قشنگ ِ من !
داشتم می گفتم .
تا ماه ها ، نگاهم خیره بود بر چشم هایت روی دیوار .
وقتی که کمی به زندگی برگشتم ،
و یا بهتر بگویم ،
وقتی که کمی مرا به زندگی برگرداندند ،
بیخیال منکرات و این واژه ی دیوانه شدم که نگذاشت دو خط برایت بنویسم !
دل را زدم به دریا .
و بار ِ رفتنت را ، روی دوش روزنامه ها هم انداختم .
#دستنویس
#چرت_و_پرت
رفیق .
[عمر دیوانه دیری نپاید ...] (:
اهم .
همیشه مشکل داشتم توی معرفی کتاب و فیلم و اینها . :/
معرفیم فقط در حدی بود که مثلا بگم فلان کتاب خیلی قشنگه حتماً بخونین . :/
بعد تازه ، انقد خلاصه ـشو بد تعریف میکنم ، طرف سییییر میشه از هر چی کتابه :|
یا مثلا میگم فلان فیلم خیلی خوبه و شروع میکنم به تعریفش ، بعد انقد بد تعریف می کنم ، طرف میره فیلم رو می بینه ، کلاً دو تا داستان متفاوت تو ذهنش ایجاد میشه :| یکی از گفته ی من یکی از خود فیلم :|
بعد مورد داشتیم کلی هم فحش خوردم تو این موارد :|
ولی خب .
الان میخوام بگم که فیلم بادیگارد رو حتمـــــــــــــــاً (!!!) ببینین .
یکی از دلیلایی که که میتونم بیارم ، برای اینکه هر کسی حتما باید این فیلم رو یه بار تو عمرش ببینه ، فقط و فقط یک بار ، اینه که پرویز پرستویی توش بازی می کنه .
از بچگیم هم عاشق پرویز پرستویی بودم .
مَرده ! واقعا مَرده . جذبه داره . ابهت داره . مردونگی داره . مهربونه . سنگین و با شخصیته . آقاااس . و ...
اگه بگن پرویز پرستویی رو تو یه کلمه تعریف کن ، فقط همینو میگم . میگم "مَرد" . همین .
اولین نفریه که انقد راحت توی یک کلمه خلاصه ـش میکنم . (:
در کل .
بادیگارد خیلی قشنگه .
و به نظرم بادیگارد از اون فیلمایی هست که فقط باید یک بار دیدش . یک بار دیدنش به آدم می چسبه . بدجووور هم می چسبه .
بار دوم و سوم و هزار بار دیدنش ، هم لوس میشه . حتی بار دومش . هم اینکه ممکنه بار اول خییلیییی بهتون بچسبه ، بعد بار دوم که می بینین ، با خودتون فکر کنین اونقدی که بار اول دیدم و فکر می کردم قشنگ نبود . دلزده ممکنه بشین نسبت به فیلم . هر فیلمی همینجوریه ها . ولی خب این یکم بیشتر . و اینکه خب نباید نسبت به فیلمای آقا پرستویی دلزده بشیم خب (:
برای همین با اینکه تو ماشین داشتم فکر می کردم یه بار دیگه بلیط سینماشو بگیریم بریم ببینیم ، بعد دیدم که نه . با اینکه خیلیییی دلم میخواست و میخواد دوباره ببینم ، ولی نمیخوام اون تصویر قشنگ تو ذهنم خراب بشه . صد در صد نیست حرفم ، ولی خب احتمال خراب شدنش هست دیگه . نه ؟ :/
(:
(:
[مرا به طوفان داده ای . خودت کجایی ؟]
[آه خواب آلودگی ،
بی تو در چشم عاشق نیاید .
تنهــآ ماندم کسی ،
جز تو شاید نشاید که آید ...]
پست قبلمو بخونین (: خودم خیلی دوسش دارم ^_^ :|
اینم لینکش . [کلیک]
همین (:
و حتی مورد داشتیم ، بعد از فیلم بادیگارد ، با هق هق از سینما رفتم بیرون (: .
مورد داشتیمااا ! ((: :|
و اینکه ، لینک ِ خرید بلیت رو هم گذاشتم همینجا . (: [کلیک برای خرید بلیت]
+امروز کنسرت مازیااااار بود و من نمیییدونستممممم T__T هق هق .