بنفش ترین پآییزکِ دنیآ . :)

هنوزم تو شبهات،

اگه ماهو داری،

من اون ماهو دادم

به تُ یادگاری....



#دیوانه_نوشت_های_بی_مخاطب

۱۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

یـا مُنـقـِذَ الغَــرقــی ...

 

اصلــاً از چـآدر چه میـدانی ؟ حتــی یک بـآر اسمـ ِ چـآدر ِ خـآکی ِ مـآدرمـآن را شنیــده ای ؟
میــدانی حرمـت را بـا کدامیــن "ح" می نویسنــد ؟
زنـآنگی و غیــرت را چـه ؟

 

می گویــند سیــآهی ِ چـآدرمـ چشمــ را می زنـد ؛
چشمــ ِ آدمـ های حریصـ ُ هـ.ر.ز.ه را ، چشمـ را که هیچـ !
خبـر ندارند تازگـی ها دل را همـ می زند ؛
دل ِ آدم های مریض ُ بیمــآر دل را !
از شمـآ چه پنهـآن چـآدرم دست ُ پـآگیــر هم هست ؛
دست ُ پـآی بی بنـد ُ بـآری را می بنـدد !
چـآدر برای کسـآنی ـست که نمی خواهنــد عزّت ِ آخرتشـآن را ،
به بهـآی ناچیــز ِ لبخنــد های هـ.ر.ز.ه بفروشنــد !
چـآدرم ، سنــد ِ بندگــی و عبـودیتمــ را امضـآ می کنـد ...

 

*وقتی آن دختر ، مانتویی میخرد که آستین هایش حریر است ...
من عاشق ِ پوشیدن ِ ساق دست هایم هستم !

*وقتی آن دختر موهایش را به هزار رنگ در می آورد و از زیر شالش پریشان می کند ...
من روسری ام را لبنانی می بندم !

*وقتی آن دختر برای جلوه برجستگی های بدنش ، جلوی مانتو اش را باز می گذارد ...
من مانتویی می پوشم که وقارم را حفظ کند !

*وقتی آن دختر ساق ِ پایش را با ساپورت بیرون می اندازد ...
من برای نجابتی که باید در وجودم باشد ، لباس مناسب می پوشم !

*وقتی آن دختر با آرایشی غلیظ و لب های پروتز کرده بیرون می آید ...
من صورتی معصوم ، ساده و مهربان دارم !

*وقتی آن دختر پاتوقش پارتی ها و مهمانی های مختلط است ...
من به گلزار شهدای گمنام می روم و آرامش می گیرم !

*وقتی آن دختر با مردان ِ نامحرم در حال ِ خوشگذرانی و گناه است ...
من همه ی عشقم برای همسرم است !

*وقتی آن دختر برای به روز بودن هر لباسی را می پوشد ...
من چادر مشکی و با وقار بر سر دارم !

*وقتی آن دختر خود را د.ا.ف خطاب می کند ...
"مَـن میخواهــ
م خانــوم باشمــ !!"

 

بــوی زهـرا ُ مریـمــ ُ هـآجر

از پـر ِ چـآدرت سرآزیر استـ

بشکنــد آن قلمـ که بنویســد

"دِمُـده گشت ُ دستـ ُ پـآ گیـر ـَست"

 

دارنــد به انتظــــآرمـآن می خنــدند ... :((

 

 

اگــر رهبــرم تنهـآ نمی شــد ...
اگــر دلگیــر نمی شـد که چـآدری ها دارنـد از تهرآن می رونـد ...
قطعـاً از این مرکـز ِ فسـآد [تهرآن] می رفتمــ یک شهـر ِ دیگـر ...!
ولــی چه کنمــ که اگـر همیــن اندکـ چـآدری ها همـ از تهرآن برونــد ،
خرآب تر می شـود این خرآب شدهــ ...
فقــط به خـآطر ِ خدآیم ، امـآم ِ عصرم و رهبــرم میــدان را خـآلی نمی کنم ُ از تهرآن نمی روم ...

[-هـوس ِ سفــر نداری ؛
        ز غبـــآر ِ این بیـآبــآن ؟
+همــه آرزوویمــ امـّـا ...
    چه کنمــ که بستــه پایـمــ ...]

 



 

  • پاییزک :)

یـا مُنـقـِذَ الغَــرقــی ...

 

اصلــاً از چـآدر چه میـدانی ؟ حتــی یک بـآر اسمـ ِ چـآدر ِ خـآکی ِ مـآدرمـآن را شنیــده ای ؟
میــدانی حرمـت را بـا کدامیــن "ح" می نویسنــد ؟
زنـآنگی و غیــرت را چـه ؟

 

می گویــند سیــآهی ِ چـآدرمـ چشمــ را می زنـد ؛
چشمــ ِ آدمـ های حریصـ ُ هـ.ر.ز.ه را ، چشمـ را که هیچـ !
خبـر ندارند تازگـی ها دل را همـ می زند ؛
دل ِ آدم های مریض ُ بیمــآر دل را !
از شمـآ چه پنهـآن چـآدرم دست ُ پـآگیــر هم هست ؛
دست ُ پـآی بی بنـد ُ بـآری را می بنـدد !
چـآدر برای کسـآنی ـست که نمی خواهنــد عزّت ِ آخرتشـآن را ،
به بهـآی ناچیــز ِ لبخنــد های هـ.ر.ز.ه بفروشنــد !
چـآدرم ، سنــد ِ بندگــی و عبـودیتمــ را امضـآ می کنـد ...

 

*وقتی آن دختر ، مانتویی میخرد که آستین هایش حریر است ...
من عاشق ِ پوشیدن ِ ساق دست هایم هستم !

*وقتی آن دختر موهایش را به هزار رنگ در می آورد و از زیر شالش پریشان می کند ...
من روسری ام را لبنانی می بندم !

*وقتی آن دختر برای جلوه برجستگی های بدنش ، جلوی مانتو اش را باز می گذارد ...
من مانتویی می پوشم که وقارم را حفظ کند !

*وقتی آن دختر ساق ِ پایش را با ساپورت بیرون می اندازد ...
من برای نجابتی که باید در وجودم باشد ، لباس مناسب می پوشم !

*وقتی آن دختر با آرایشی غلیظ و لب های پروتز کرده بیرون می آید ...
من صورتی معصوم ، ساده و مهربان دارم !

*وقتی آن دختر پاتوقش پارتی ها و مهمانی های مختلط است ...
من به گلزار شهدای گمنام می روم و آرامش می گیرم !

*وقتی آن دختر با مردان ِ نامحرم در حال ِ خوشگذرانی و گناه است ...
من همه ی عشقم برای همسرم است !

*وقتی آن دختر برای به روز بودن هر لباسی را می پوشد ...
من چادر مشکی و با وقار بر سر دارم !

*وقتی آن دختر خود را د.ا.ف خطاب می کند ...
"مَـن میخواهــ
م خانــوم باشمــ !!"

 

بــوی زهـرا ُ مریـمــ ُ هـآجر

از پـر ِ چـآدرت سرآزیر استـ

بشکنــد آن قلمـ که بنویســد

"دِمُـده گشت ُ دستـ ُ پـآ گیـر ـَست"

 

دارنــد به انتظــــآرمـآن می خنــدند ... :((

 

 

اگــر رهبــرم تنهـآ نمی شــد ...
اگــر دلگیــر نمی شـد که چـآدری ها دارنـد از تهرآن می رونـد ...
قطعـاً از این مرکـز ِ فسـآد [تهرآن] می رفتمــ یک شهـر ِ دیگـر ...!
ولــی چه کنمــ که اگـر همیــن اندکـ چـآدری ها همـ از تهرآن برونــد ،
خرآب تر می شـود این خرآب شدهــ ...
فقــط به خـآطر ِ خدآیم ، امـآم ِ عصرم و رهبــرم میــدان را خـآلی نمی کنم ُ از تهرآن نمی روم ...

[-هـوس ِ سفــر نداری ؛
        ز غبـــآر ِ این بیـآبــآن ؟
+همــه آرزوویمــ امـّـا ...
    چه کنمــ که بستــه پایـمــ ...]

 



 

  • پاییزک :)

یـا مُنـقـِذَ الغَــرقــی ...

 

اصلــاً از چـآدر چه میـدانی ؟ حتــی یک بـآر اسمـ ِ چـآدر ِ خـآکی ِ مـآدرمـآن را شنیــده ای ؟
میــدانی حرمـت را بـا کدامیــن "ح" می نویسنــد ؟
زنـآنگی و غیــرت را چـه ؟

 

می گویــند سیــآهی ِ چـآدرمـ چشمــ را می زنـد ؛
چشمــ ِ آدمـ های حریصـ ُ هـ.ر.ز.ه را ، چشمـ را که هیچـ !
خبـر ندارند تازگـی ها دل را همـ می زند ؛
دل ِ آدم های مریض ُ بیمــآر دل را !
از شمـآ چه پنهـآن چـآدرم دست ُ پـآگیــر هم هست ؛
دست ُ پـآی بی بنـد ُ بـآری را می بنـدد !
چـآدر برای کسـآنی ـست که نمی خواهنــد عزّت ِ آخرتشـآن را ،
به بهـآی ناچیــز ِ لبخنــد های هـ.ر.ز.ه بفروشنــد !
چـآدرم ، سنــد ِ بندگــی و عبـودیتمــ را امضـآ می کنـد ...

 

*وقتی آن دختر ، مانتویی میخرد که آستین هایش حریر است ...
من عاشق ِ پوشیدن ِ ساق دست هایم هستم !

*وقتی آن دختر موهایش را به هزار رنگ در می آورد و از زیر شالش پریشان می کند ...
من روسری ام را لبنانی می بندم !

*وقتی آن دختر برای جلوه برجستگی های بدنش ، جلوی مانتو اش را باز می گذارد ...
من مانتویی می پوشم که وقارم را حفظ کند !

*وقتی آن دختر ساق ِ پایش را با ساپورت بیرون می اندازد ...
من برای نجابتی که باید در وجودم باشد ، لباس مناسب می پوشم !

*وقتی آن دختر با آرایشی غلیظ و لب های پروتز کرده بیرون می آید ...
من صورتی معصوم ، ساده و مهربان دارم !

*وقتی آن دختر پاتوقش پارتی ها و مهمانی های مختلط است ...
من به گلزار شهدای گمنام می روم و آرامش می گیرم !

*وقتی آن دختر با مردان ِ نامحرم در حال ِ خوشگذرانی و گناه است ...
من همه ی عشقم برای همسرم است !

*وقتی آن دختر برای به روز بودن هر لباسی را می پوشد ...
من چادر مشکی و با وقار بر سر دارم !

*وقتی آن دختر خود را د.ا.ف خطاب می کند ...
"مَـن میخواهــ
م خانــوم باشمــ !!"

 

بــوی زهـرا ُ مریـمــ ُ هـآجر

از پـر ِ چـآدرت سرآزیر استـ

بشکنــد آن قلمـ که بنویســد

"دِمُـده گشت ُ دستـ ُ پـآ گیـر ـَست"

 

دارنــد به انتظــــآرمـآن می خنــدند ... :((

 

 

اگــر رهبــرم تنهـآ نمی شــد ...
اگــر دلگیــر نمی شـد که چـآدری ها دارنـد از تهرآن می رونـد ...
قطعـاً از این مرکـز ِ فسـآد [تهرآن] می رفتمــ یک شهـر ِ دیگـر ...!
ولــی چه کنمــ که اگـر همیــن اندکـ چـآدری ها همـ از تهرآن برونــد ،
خرآب تر می شـود این خرآب شدهــ ...
فقــط به خـآطر ِ خدآیم ، امـآم ِ عصرم و رهبــرم میــدان را خـآلی نمی کنم ُ از تهرآن نمی روم ...

[-هـوس ِ سفــر نداری ؛
        ز غبـــآر ِ این بیـآبــآن ؟
+همــه آرزوویمــ امـّـا ...
    چه کنمــ که بستــه پایـمــ ...]

 



 

  • پاییزک :)

یـا مُنـقـِذَ الغَــرقــی ...

 

اصلــاً از چـآدر چه میـدانی ؟ حتــی یک بـآر اسمـ ِ چـآدر ِ خـآکی ِ مـآدرمـآن را شنیــده ای ؟
میــدانی حرمـت را بـا کدامیــن "ح" می نویسنــد ؟
زنـآنگی و غیــرت را چـه ؟

 

می گویــند سیــآهی ِ چـآدرمـ چشمــ را می زنـد ؛
چشمــ ِ آدمـ های حریصـ ُ هـ.ر.ز.ه را ، چشمـ را که هیچـ !
خبـر ندارند تازگـی ها دل را همـ می زند ؛
دل ِ آدم های مریض ُ بیمــآر دل را !
از شمـآ چه پنهـآن چـآدرم دست ُ پـآگیــر هم هست ؛
دست ُ پـآی بی بنـد ُ بـآری را می بنـدد !
چـآدر برای کسـآنی ـست که نمی خواهنــد عزّت ِ آخرتشـآن را ،
به بهـآی ناچیــز ِ لبخنــد های هـ.ر.ز.ه بفروشنــد !
چـآدرم ، سنــد ِ بندگــی و عبـودیتمــ را امضـآ می کنـد ...

 

*وقتی آن دختر ، مانتویی میخرد که آستین هایش حریر است ...
من عاشق ِ پوشیدن ِ ساق دست هایم هستم !

*وقتی آن دختر موهایش را به هزار رنگ در می آورد و از زیر شالش پریشان می کند ...
من روسری ام را لبنانی می بندم !

*وقتی آن دختر برای جلوه برجستگی های بدنش ، جلوی مانتو اش را باز می گذارد ...
من مانتویی می پوشم که وقارم را حفظ کند !

*وقتی آن دختر ساق ِ پایش را با ساپورت بیرون می اندازد ...
من برای نجابتی که باید در وجودم باشد ، لباس مناسب می پوشم !

*وقتی آن دختر با آرایشی غلیظ و لب های پروتز کرده بیرون می آید ...
من صورتی معصوم ، ساده و مهربان دارم !

*وقتی آن دختر پاتوقش پارتی ها و مهمانی های مختلط است ...
من به گلزار شهدای گمنام می روم و آرامش می گیرم !

*وقتی آن دختر با مردان ِ نامحرم در حال ِ خوشگذرانی و گناه است ...
من همه ی عشقم برای همسرم است !

*وقتی آن دختر برای به روز بودن هر لباسی را می پوشد ...
من چادر مشکی و با وقار بر سر دارم !

*وقتی آن دختر خود را د.ا.ف خطاب می کند ...
"مَـن میخواهــ
م خانــوم باشمــ !!"

 

بــوی زهـرا ُ مریـمــ ُ هـآجر

از پـر ِ چـآدرت سرآزیر استـ

بشکنــد آن قلمـ که بنویســد

"دِمُـده گشت ُ دستـ ُ پـآ گیـر ـَست"

 

دارنــد به انتظــــآرمـآن می خنــدند ... :((

 

 

اگــر رهبــرم تنهـآ نمی شــد ...
اگــر دلگیــر نمی شـد که چـآدری ها دارنـد از تهرآن می رونـد ...
قطعـاً از این مرکـز ِ فسـآد [تهرآن] می رفتمــ یک شهـر ِ دیگـر ...!
ولــی چه کنمــ که اگـر همیــن اندکـ چـآدری ها همـ از تهرآن برونــد ،
خرآب تر می شـود این خرآب شدهــ ...
فقــط به خـآطر ِ خدآیم ، امـآم ِ عصرم و رهبــرم میــدان را خـآلی نمی کنم ُ از تهرآن نمی روم ...

[-هـوس ِ سفــر نداری ؛
        ز غبـــآر ِ این بیـآبــآن ؟
+همــه آرزوویمــ امـّـا ...
    چه کنمــ که بستــه پایـمــ ...]

 



 

  • پاییزک :)

یـا مُنـقـِذَ الغَــرقــی ...

 

اصلــاً از چـآدر چه میـدانی ؟ حتــی یک بـآر اسمـ ِ چـآدر ِ خـآکی ِ مـآدرمـآن را شنیــده ای ؟
میــدانی حرمـت را بـا کدامیــن "ح" می نویسنــد ؟
زنـآنگی و غیــرت را چـه ؟

 

می گویــند سیــآهی ِ چـآدرمـ چشمــ را می زنـد ؛
چشمــ ِ آدمـ های حریصـ ُ هـ.ر.ز.ه را ، چشمـ را که هیچـ !
خبـر ندارند تازگـی ها دل را همـ می زند ؛
دل ِ آدم های مریض ُ بیمــآر دل را !
از شمـآ چه پنهـآن چـآدرم دست ُ پـآگیــر هم هست ؛
دست ُ پـآی بی بنـد ُ بـآری را می بنـدد !
چـآدر برای کسـآنی ـست که نمی خواهنــد عزّت ِ آخرتشـآن را ،
به بهـآی ناچیــز ِ لبخنــد های هـ.ر.ز.ه بفروشنــد !
چـآدرم ، سنــد ِ بندگــی و عبـودیتمــ را امضـآ می کنـد ...

 

*وقتی آن دختر ، مانتویی میخرد که آستین هایش حریر است ...
من عاشق ِ پوشیدن ِ ساق دست هایم هستم !

*وقتی آن دختر موهایش را به هزار رنگ در می آورد و از زیر شالش پریشان می کند ...
من روسری ام را لبنانی می بندم !

*وقتی آن دختر برای جلوه برجستگی های بدنش ، جلوی مانتو اش را باز می گذارد ...
من مانتویی می پوشم که وقارم را حفظ کند !

*وقتی آن دختر ساق ِ پایش را با ساپورت بیرون می اندازد ...
من برای نجابتی که باید در وجودم باشد ، لباس مناسب می پوشم !

*وقتی آن دختر با آرایشی غلیظ و لب های پروتز کرده بیرون می آید ...
من صورتی معصوم ، ساده و مهربان دارم !

*وقتی آن دختر پاتوقش پارتی ها و مهمانی های مختلط است ...
من به گلزار شهدای گمنام می روم و آرامش می گیرم !

*وقتی آن دختر با مردان ِ نامحرم در حال ِ خوشگذرانی و گناه است ...
من همه ی عشقم برای همسرم است !

*وقتی آن دختر برای به روز بودن هر لباسی را می پوشد ...
من چادر مشکی و با وقار بر سر دارم !

*وقتی آن دختر خود را د.ا.ف خطاب می کند ...
"مَـن میخواهــ
م خانــوم باشمــ !!"

 

بــوی زهـرا ُ مریـمــ ُ هـآجر

از پـر ِ چـآدرت سرآزیر استـ

بشکنــد آن قلمـ که بنویســد

"دِمُـده گشت ُ دستـ ُ پـآ گیـر ـَست"

 

دارنــد به انتظــــآرمـآن می خنــدند ... :((

 

 

اگــر رهبــرم تنهـآ نمی شــد ...
اگــر دلگیــر نمی شـد که چـآدری ها دارنـد از تهرآن می رونـد ...
قطعـاً از این مرکـز ِ فسـآد [تهرآن] می رفتمــ یک شهـر ِ دیگـر ...!
ولــی چه کنمــ که اگـر همیــن اندکـ چـآدری ها همـ از تهرآن برونــد ،
خرآب تر می شـود این خرآب شدهــ ...
فقــط به خـآطر ِ خدآیم ، امـآم ِ عصرم و رهبــرم میــدان را خـآلی نمی کنم ُ از تهرآن نمی روم ...

[-هـوس ِ سفــر نداری ؛
        ز غبـــآر ِ این بیـآبــآن ؟
+همــه آرزوویمــ امـّـا ...
    چه کنمــ که بستــه پایـمــ ...]

 



 

  • پاییزک :)

یـا مُنـقـِذَ الغَــرقــی ...

 

اصلــاً از چـآدر چه میـدانی ؟ حتــی یک بـآر اسمـ ِ چـآدر ِ خـآکی ِ مـآدرمـآن را شنیــده ای ؟
میــدانی حرمـت را بـا کدامیــن "ح" می نویسنــد ؟
زنـآنگی و غیــرت را چـه ؟

 

می گویــند سیــآهی ِ چـآدرمـ چشمــ را می زنـد ؛
چشمــ ِ آدمـ های حریصـ ُ هـ.ر.ز.ه را ، چشمـ را که هیچـ !
خبـر ندارند تازگـی ها دل را همـ می زند ؛
دل ِ آدم های مریض ُ بیمــآر دل را !
از شمـآ چه پنهـآن چـآدرم دست ُ پـآگیــر هم هست ؛
دست ُ پـآی بی بنـد ُ بـآری را می بنـدد !
چـآدر برای کسـآنی ـست که نمی خواهنــد عزّت ِ آخرتشـآن را ،
به بهـآی ناچیــز ِ لبخنــد های هـ.ر.ز.ه بفروشنــد !
چـآدرم ، سنــد ِ بندگــی و عبـودیتمــ را امضـآ می کنـد ...

 

*وقتی آن دختر ، مانتویی میخرد که آستین هایش حریر است ...
من عاشق ِ پوشیدن ِ ساق دست هایم هستم !

*وقتی آن دختر موهایش را به هزار رنگ در می آورد و از زیر شالش پریشان می کند ...
من روسری ام را لبنانی می بندم !

*وقتی آن دختر برای جلوه برجستگی های بدنش ، جلوی مانتو اش را باز می گذارد ...
من مانتویی می پوشم که وقارم را حفظ کند !

*وقتی آن دختر ساق ِ پایش را با ساپورت بیرون می اندازد ...
من برای نجابتی که باید در وجودم باشد ، لباس مناسب می پوشم !

*وقتی آن دختر با آرایشی غلیظ و لب های پروتز کرده بیرون می آید ...
من صورتی معصوم ، ساده و مهربان دارم !

*وقتی آن دختر پاتوقش پارتی ها و مهمانی های مختلط است ...
من به گلزار شهدای گمنام می روم و آرامش می گیرم !

*وقتی آن دختر با مردان ِ نامحرم در حال ِ خوشگذرانی و گناه است ...
من همه ی عشقم برای همسرم است !

*وقتی آن دختر برای به روز بودن هر لباسی را می پوشد ...
من چادر مشکی و با وقار بر سر دارم !

*وقتی آن دختر خود را د.ا.ف خطاب می کند ...
"مَـن میخواهــ
م خانــوم باشمــ !!"

 

بــوی زهـرا ُ مریـمــ ُ هـآجر

از پـر ِ چـآدرت سرآزیر استـ

بشکنــد آن قلمـ که بنویســد

"دِمُـده گشت ُ دستـ ُ پـآ گیـر ـَست"

 

دارنــد به انتظــــآرمـآن می خنــدند ... :((

 

 

اگــر رهبــرم تنهـآ نمی شــد ...
اگــر دلگیــر نمی شـد که چـآدری ها دارنـد از تهرآن می رونـد ...
قطعـاً از این مرکـز ِ فسـآد [تهرآن] می رفتمــ یک شهـر ِ دیگـر ...!
ولــی چه کنمــ که اگـر همیــن اندکـ چـآدری ها همـ از تهرآن برونــد ،
خرآب تر می شـود این خرآب شدهــ ...
فقــط به خـآطر ِ خدآیم ، امـآم ِ عصرم و رهبــرم میــدان را خـآلی نمی کنم ُ از تهرآن نمی روم ...

[-هـوس ِ سفــر نداری ؛
        ز غبـــآر ِ این بیـآبــآن ؟
+همــه آرزوویمــ امـّـا ...
    چه کنمــ که بستــه پایـمــ ...]

 



 

  • پاییزک :)

یـا مُنـقـِذَ الغَــرقــی ...

 

اصلــاً از چـآدر چه میـدانی ؟ حتــی یک بـآر اسمـ ِ چـآدر ِ خـآکی ِ مـآدرمـآن را شنیــده ای ؟
میــدانی حرمـت را بـا کدامیــن "ح" می نویسنــد ؟
زنـآنگی و غیــرت را چـه ؟

 

می گویــند سیــآهی ِ چـآدرمـ چشمــ را می زنـد ؛
چشمــ ِ آدمـ های حریصـ ُ هـ.ر.ز.ه را ، چشمـ را که هیچـ !
خبـر ندارند تازگـی ها دل را همـ می زند ؛
دل ِ آدم های مریض ُ بیمــآر دل را !
از شمـآ چه پنهـآن چـآدرم دست ُ پـآگیــر هم هست ؛
دست ُ پـآی بی بنـد ُ بـآری را می بنـدد !
چـآدر برای کسـآنی ـست که نمی خواهنــد عزّت ِ آخرتشـآن را ،
به بهـآی ناچیــز ِ لبخنــد های هـ.ر.ز.ه بفروشنــد !
چـآدرم ، سنــد ِ بندگــی و عبـودیتمــ را امضـآ می کنـد ...

 

*وقتی آن دختر ، مانتویی میخرد که آستین هایش حریر است ...
من عاشق ِ پوشیدن ِ ساق دست هایم هستم !

*وقتی آن دختر موهایش را به هزار رنگ در می آورد و از زیر شالش پریشان می کند ...
من روسری ام را لبنانی می بندم !

*وقتی آن دختر برای جلوه برجستگی های بدنش ، جلوی مانتو اش را باز می گذارد ...
من مانتویی می پوشم که وقارم را حفظ کند !

*وقتی آن دختر ساق ِ پایش را با ساپورت بیرون می اندازد ...
من برای نجابتی که باید در وجودم باشد ، لباس مناسب می پوشم !

*وقتی آن دختر با آرایشی غلیظ و لب های پروتز کرده بیرون می آید ...
من صورتی معصوم ، ساده و مهربان دارم !

*وقتی آن دختر پاتوقش پارتی ها و مهمانی های مختلط است ...
من به گلزار شهدای گمنام می روم و آرامش می گیرم !

*وقتی آن دختر با مردان ِ نامحرم در حال ِ خوشگذرانی و گناه است ...
من همه ی عشقم برای همسرم است !

*وقتی آن دختر برای به روز بودن هر لباسی را می پوشد ...
من چادر مشکی و با وقار بر سر دارم !

*وقتی آن دختر خود را د.ا.ف خطاب می کند ...
"مَـن میخواهــ
م خانــوم باشمــ !!"

 

بــوی زهـرا ُ مریـمــ ُ هـآجر

از پـر ِ چـآدرت سرآزیر استـ

بشکنــد آن قلمـ که بنویســد

"دِمُـده گشت ُ دستـ ُ پـآ گیـر ـَست"

 

دارنــد به انتظــــآرمـآن می خنــدند ... :((

 

 

اگــر رهبــرم تنهـآ نمی شــد ...
اگــر دلگیــر نمی شـد که چـآدری ها دارنـد از تهرآن می رونـد ...
قطعـاً از این مرکـز ِ فسـآد [تهرآن] می رفتمــ یک شهـر ِ دیگـر ...!
ولــی چه کنمــ که اگـر همیــن اندکـ چـآدری ها همـ از تهرآن برونــد ،
خرآب تر می شـود این خرآب شدهــ ...
فقــط به خـآطر ِ خدآیم ، امـآم ِ عصرم و رهبــرم میــدان را خـآلی نمی کنم ُ از تهرآن نمی روم ...

[-هـوس ِ سفــر نداری ؛
        ز غبـــآر ِ این بیـآبــآن ؟
+همــه آرزوویمــ امـّـا ...
    چه کنمــ که بستــه پایـمــ ...]

 



 

  • پاییزک :)

یـا مُنـقـِذَ الغَــرقــی ...

 

اصلــاً از چـآدر چه میـدانی ؟ حتــی یک بـآر اسمـ ِ چـآدر ِ خـآکی ِ مـآدرمـآن را شنیــده ای ؟
میــدانی حرمـت را بـا کدامیــن "ح" می نویسنــد ؟
زنـآنگی و غیــرت را چـه ؟

 

می گویــند سیــآهی ِ چـآدرمـ چشمــ را می زنـد ؛
چشمــ ِ آدمـ های حریصـ ُ هـ.ر.ز.ه را ، چشمـ را که هیچـ !
خبـر ندارند تازگـی ها دل را همـ می زند ؛
دل ِ آدم های مریض ُ بیمــآر دل را !
از شمـآ چه پنهـآن چـآدرم دست ُ پـآگیــر هم هست ؛
دست ُ پـآی بی بنـد ُ بـآری را می بنـدد !
چـآدر برای کسـآنی ـست که نمی خواهنــد عزّت ِ آخرتشـآن را ،
به بهـآی ناچیــز ِ لبخنــد های هـ.ر.ز.ه بفروشنــد !
چـآدرم ، سنــد ِ بندگــی و عبـودیتمــ را امضـآ می کنـد ...

 

*وقتی آن دختر ، مانتویی میخرد که آستین هایش حریر است ...
من عاشق ِ پوشیدن ِ ساق دست هایم هستم !

*وقتی آن دختر موهایش را به هزار رنگ در می آورد و از زیر شالش پریشان می کند ...
من روسری ام را لبنانی می بندم !

*وقتی آن دختر برای جلوه برجستگی های بدنش ، جلوی مانتو اش را باز می گذارد ...
من مانتویی می پوشم که وقارم را حفظ کند !

*وقتی آن دختر ساق ِ پایش را با ساپورت بیرون می اندازد ...
من برای نجابتی که باید در وجودم باشد ، لباس مناسب می پوشم !

*وقتی آن دختر با آرایشی غلیظ و لب های پروتز کرده بیرون می آید ...
من صورتی معصوم ، ساده و مهربان دارم !

*وقتی آن دختر پاتوقش پارتی ها و مهمانی های مختلط است ...
من به گلزار شهدای گمنام می روم و آرامش می گیرم !

*وقتی آن دختر با مردان ِ نامحرم در حال ِ خوشگذرانی و گناه است ...
من همه ی عشقم برای همسرم است !

*وقتی آن دختر برای به روز بودن هر لباسی را می پوشد ...
من چادر مشکی و با وقار بر سر دارم !

*وقتی آن دختر خود را د.ا.ف خطاب می کند ...
"مَـن میخواهــ
م خانــوم باشمــ !!"

 

بــوی زهـرا ُ مریـمــ ُ هـآجر

از پـر ِ چـآدرت سرآزیر استـ

بشکنــد آن قلمـ که بنویســد

"دِمُـده گشت ُ دستـ ُ پـآ گیـر ـَست"

 

دارنــد به انتظــــآرمـآن می خنــدند ... :((

 

 

اگــر رهبــرم تنهـآ نمی شــد ...
اگــر دلگیــر نمی شـد که چـآدری ها دارنـد از تهرآن می رونـد ...
قطعـاً از این مرکـز ِ فسـآد [تهرآن] می رفتمــ یک شهـر ِ دیگـر ...!
ولــی چه کنمــ که اگـر همیــن اندکـ چـآدری ها همـ از تهرآن برونــد ،
خرآب تر می شـود این خرآب شدهــ ...
فقــط به خـآطر ِ خدآیم ، امـآم ِ عصرم و رهبــرم میــدان را خـآلی نمی کنم ُ از تهرآن نمی روم ...

[-هـوس ِ سفــر نداری ؛
        ز غبـــآر ِ این بیـآبــآن ؟
+همــه آرزوویمــ امـّـا ...
    چه کنمــ که بستــه پایـمــ ...]

 



 

  • پاییزک :)

سرگیجه دارم !

مثل کابوس زمین خوردن ...

 

روزی هزاران بار مردن ...

واقعا ! مردن .!

#لاادری

 

 

نمی شود بنشینی

کنار این دل خسته .

که بند بند شکافم ،

همه وجود خودم را .

که عاقبت تو بمانی .

فقط ،

فقط تو بمانی ،

از این وجود شکسته .

#دستنویس

 

ای گل بهارم .

دشت لاله زارم .

قلب داغدارم .

سنگ بی مزارم .

درد موندگارم .

روز ناگوارم .

زخم بیشمارم .

زهر روزگارم .

#چاوشی_جان

#ماه_پیشونی:)

 

فقط ،

فقط تو بمانی .

کنار سنگ مزارم .

#دستنویس_ایضا:))



 

  • پاییزک :)

.

 

میون ِاینهمه سرگردونی

دل من گرفته ماه پیشونی .

بیا باز دوباره بی تابم کن

منو تو رنگ چشات خوابم کن .

 

#آه_چشمه_ی_طوسی

#آه_چشم_ویروسی

 

حتی ،

ای دل قلاش مکن :))

 

 

نشود فاش کسی :))

نشود ؟

 

باغ سلام میکند سرو قیام میکند ...

رونق باغ می رسد چشم و چراغ میرسد .

 

پس بشود ...

بعلی ..

 

 

Telegram.me/purplepaeezak



 

  • پاییزک :)