بنفش ترین پآییزکِ دنیآ . :)

هنوزم تو شبهات،

اگه ماهو داری،

من اون ماهو دادم

به تُ یادگاری....



#دیوانه_نوشت_های_بی_مخاطب

۱۰ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

سلام (:

من ننویسم می میرم ...

ولی ،

دیگه اینجا نمی نویسم !

هر عزیزی که آدرس جدید رو خواست بگه (:

یا حق (:

 

+ای جآن ِمن فدای تو ، این نیز بگذرد (:

+نظرات تایید نمیشن (:



 

  • پاییزک :)
  • پاییزک :)

رب .

 

 

بچه که بودیم ،

یا روزگار مهربون تر بود .

یا ما نمی فهمیدیم ...

 

 

+همه ی دلخوشیت یک چیز است :

اینکه پایان ِ قصّه می میری ...

 

+خدا ما رو دوست داره . مگه میشه اینو فهمید ؟ یه سری چیزا رو با قلب باید درک کرد . اصن بعضی چیزا قابل به زبان آمدن نیستن . شما عطر گل یاس رو توضیح بده ببینم . آقا یه نفر توی جلسه ی ما بگه عطر گل یاس چه جوریه ؟ توضیح بده . همه ـتون بوییدید . قلبی هم نیستا . حسیه . مال حس شامّه ـست . توضیح بده . نمیشه توضیح داد . کلمه برای این خلق نشده در ادبیات . آثارشو میگن نشاط آوره . ببین بگو چیه . نمیشه گفت ! اینه نگاه کن . یه عطر بیار بو کن . اینه . دیدی ؟ یه سری چیزا رو هم با قلب باید درک کرد . محبت رو باید با قلب درک کرد . خدا تو رو دوست داره . مگه میشه اینو فهمید ؟ با چه توضیحی ؟ ... [آقای پناهیان]

+حرفاشون آرام بخشه . گاهی اوقات .

 

+خدایا قلب ِ ما رو ول کردی ؟ آشغال دونی شده قلب ِ ما ؟

 

+من سرمو انداختم پایین دنبال دلم رفتم .



 

  • پاییزک :)

او .

 

میدانی قشنگ ؟

نه . نمیدانی .

همین .

فقط آمدم بگویم که نمیدانی .

 

نمیدانی طعم بغض را .

نمیدانی حس درد را .

نمیدانی خستگی روح را .

نمیدانی خنده ی تلخ را .

نمیدانی گونه ی تر را .

نمیدانی تنهایی مفرط را .

 

نه عزیز .

تو نمیدانی .

نمیدانی جسم سرد را .

نمیدانی چشم بسته را .

نمیدانی قلب ساکت را .

 

نه .

تو نمیدانی .

نمیدانی سکوت شباهنگام ِ گورستان را ...

 

+تماشا نکن حال من خوب نیست .

 

+دارم مثل بارون زمین میخورم .

 

+خوب شد زرافه نشدیم .

وگرنه قورت دادن بغض هایمان ،

عمری طووووول می کشید ...

 

+اینکه من قبل ِ خواب ،

فکر کنم تو هم قبل خواب به من فکر میکنی ،

رویایی کودکانه است .

رویایی با چشمان باز ...

 

+ببین خستگی ِمن رو گردن خودم ننداز .

من اگه دست ِ خودم بود ،

اولای بآهآری که خسته نبودم که .

البته که هوای بآهآر خستگی رو میندازه به جون ِ آدم !

آره . تقصیر ِ بآهآره .

(:

 

+آقا ما خسته ایم .

شما که گردنت بلنده ،

میتونی بگی بآهآر کدوم وره ؟...

این ورا که نیست ...

 

 

+میشه دعا کنین نَمُرده باشه ...؟

 

 

 

+انصافانه ـس ؟



 

  • پاییزک :)
  • پاییزک :)
  • پاییزک :)

رب .

 

 

همه نشستن هی پست میذارن و روز زن و ولادت خانوم فاطمه زهرا رو تبریک می گن و شادی می کنن .

نمیخوام خوشی ها رو تلخ کنما ،

نمیخوام زهرمار بشم و ضد حال بزنم تو این شب قشنگ !

فقط میخوام یکم درد و دل کنم .

هر سال [اگه مادرمون پیشمون باشن] میریم مامانمونو بغل می کنیم و میگیم مامان جونم روزت مبارک . حالا به لفظ های متفاوت .

هر سال اگه مادرمون پیشمون نباشن ، براشون فاتحه می خونیم و اشک میریزیم می شینیم رو سجاده باهاشون درد و دل می کنیم و گله می کنیم از خدا که چرا مادرم رو گرفتی ... شایدم میریم زیر پتو . شایدم میریم بیرون قدم میزنیم ، فقط ترجیحا زیر ِ بارون . شایدم خرس کوچولومونو که مادرمون خریده بودن برامون بغلش کنیم و با اشکامون ، حسابی تمیز و قشنگش کنیم ...

هر سال اگه مادرمون ازمون دور باشه ، زنگ می زنیم بهش و کلی میگیم دوست دارم مامان و دلم برات تنگ شده و تبریک و کلی حرف های مادر فرزندی [یکمی هم حرفای خاله زنکی قاطیشه البته :دی] .

 

هر سال همین روند تکرار میشه ...

هر سال فقط یک روز سعی میکنیم مادرمونو ناراحت نکنیم ...

هر سال ، فقط یک روز .

از فرداش دوباره شروع می کنیم حرص دادن ِ مادر . :|

خب برادر ِ من ، خواهر ِ من .

نمیشه شما هر روز رو روز ِ مادر بدونی ؟ :(

خودمم همینما .

نه که مثلا خودم خیلی گلم و بلبلم و فلاان . اصلا .

به شما میگم که دیوار بشنوه :دی شایدم در بشنوه ! :| همون اصن حالا . مهم اینه که مفهومو رسوندم :| [خیر سرم :دی]

در مورد خانوم فاطمه زهرا حرف نمیزنم که دلشون از ما خون ع و دلگیرن ... نمیگم که چقد ایشونو می رنجونیم از خودمون . نمیگم که چقد از ما ناراحتن و به خاطر ِ این ناراحتیشون ، خدا اصن بذاره صدای تبریک و شرمندگی ما برسه به ایشون یا نه ... گفتن و نوشتن از خانوم ، یه لیاقت و سعادتی میخواد که من ندارم ... همین چند خط رو هم جسارت کردم خدمتشون که نوشتم ...

من درمورد مادرامون حرف میزنم .

حرفام تکراریه میدونم .

شاید تلخ باشه و ضد حال ، میدونم !

ولی همون ضرب المثله هست که میگه حقیقت تلخه و فلان ؟ آها . آره . همون . همونه منظورم !

سیصد و شصت و چهار روز سال رو مادرامونو دق میدیم ، داد میزنیم سرشون ، بی محلی می کنیم ، قهر میکنیم ، و ... . یه روز میایم براشون روز مادر میگیرم و سعی میکنیم دلخوری ِ سیصد و شصت و چهار روز ِ سال رو از دلشون در بیاریم . نه واااااقعا درسته آخه ؟ :| بچه که گول نمیزنیم آخه ! چه وضعشه ؟ والا :|

ما همون مسلمونایی هستیم که به قرآنی که گذاشتیم گوشه ی طاقچه و خاک میخوره و سالی یک بار ، برای عید نوروز خاکشو میگیریم عمل میکنیماااا . آخه یه جای این کتاب ِ روی طاقچه نوشته که به مادر و پدر خودمون حتی اُف هم نگیم ! دیگه همه ـمون شنیدیم این آیه رو (: ما همون مسلمون های نازنینی هستیم که کلی هم ادعامون میشه و تا دو رکعت نماز میخونیم ، می شینیم سر سجاده میگیم که خداا ببین . من نمااااز خوندما . ببین چه کار ِ خفنی کردم !

کلی منت میذاریم . بابا برادر ِ من ! [برادر ِ دینی منظور عس :دی] وظیفته ! دیگه الان حرفت و فازت چیه که برای وظیفه ـت منت میذاری ؟؟!

ما رو ، خدا پررو کرده انقد بهمون نعمت داده و نازمونو کشیده و قربون صدقمون رفته . ما رو خدا پررومون کرده ...

آقای پناهیان یه سخنرانی خیلی قشنگ داره . گوش بدین حتما . دو دقیقه اس . [کلیک]

 

[خدا تو رو دوست داره .

تو سرتو انداختی پایین دنبال دلت رفتی ...]

 

 

حرفام تلخ بود میدونم !

خاطرتون مکدر شد شرمنده (:

 

یا حق .



 

  • پاییزک :)

رب .

 

از همین اول برم سر ِ اصل مطلب (:

 

اصلا ،

با بعضی ها که حرف میزنی ،

میفهمی که بابا جان !

این اصن مال ِ این دنیا نیست .

این اصن مال ِ جای دیگه ای هست و باز بر می گرده همون جا ...

همون هایی که وقتی از سوریه بر میگردن ،

کلی ماه افسردگی می گیرن و گریه میکنن ،

که رفقام جلوی چشم هام رفتن پس چرا من اینجام و نرفتم ...

که بر میگرده و به شوخی به ما میگه شما دعا کردین که من شهید نشم همش تقصیر شماستااا .

که همیشه سرشون پایینه و حتی باهاشون که حرف میزنی ، بازم سرشون پایینه .

باهات شوخی میکنن ، می خندن . ولی سرشون پایینه .

سرشونم بالا باشه ،

نگاهشون پایینه ...

اصن وقتی با اینا حرف میزنی ، آروم میشی .

اصن حرف هم نزنی ها ،

تو مهمونی نشستین . این آقا وقتی با داداشت حرف میزنن ، وقتی با داداشت شوخی می کنن ، وقتی با بقیه حرف میزنن و می خندن ، نگاهشون می کنی و آروم میشی .

وقتی ایشون خونتونن ، و یه سری هم مهمون که ایشونو نمی شناسن .

و مهمون غریبه ها شروع میکنن به ایشون گیر میدن که شما آخوندی ((((:

ایشونم دیگه نزدیک بود کلشونو بکوبن به دیوار که نه باااباااا من آخوند نیستم . ((:

اصن وقتی نگاهشون میکنی ،

دااااد میزنه که شهید میشن یه روز ...

اصن معلومه که الانم شهید ِ زنده ـن و از الان پیش خدا اجر یه شهید رو می برن ...

چقد دوست داشتنی هستن این آدما ...

چقد آرامش بخشن .

چقد دوسشون دارم ...

میشه برای همچین آدمهایی خوند که :

"ای صورت ِتو آیه و آیینه ی خدا !

حقا که هیچ تقص ندارد خدای تو . "

 

+ایشون مزدوج هستن . خبری نیست (:

 

+روز مادر و بانو [همون با ادبانه ی زن ! از کلمه ی زن خوشم نمیاد اصلاً !!!] مبارک باشه و اینها (:

[مامان بزرگ قشنگم . جات خیلی خالیه ها ! میدونی ...؟ دلم انقدی برات تنگ شده که حاضرم تا خود آسمون بدوئم تا فقط بتونم بیام بغلت کنم محکم . سرمو بذارم رو زانوهات ، رو دامنت . تو نازم کنی . برام شعر بخونی . از اون خنده قشنگا کنی . روسری سفید قشنگتو سرت کنی و دلبری کنی حسابی از من . دلم تنگ شده براتا . حواست هست ؟ می بینی اصن ما رو ؟! جواب بده !.................................................................]

[اصن تو ! کی بهت اجازه داد بری ؟ کی بهت اجازه داد که دیگه روسری سفیدتو نبندی ؟ کی بهت اجازه داد که ما رو تنها بذاری با خاطره هات و عکسات ؟ هان ! جواب بده . اگه از اون دنیا هم ما رو می بینی جواب بده ! همه میگن رفتی حالت خوبه اونجا . این حرفا حالیم نیست . جواب بده !]

 

+تکلیف عید خرررررر است !

و کسایی که اینهمــــه تکلیف میدن خرررررر تررررررر !!! ایش !

هی میخوام فحش ندما . نمیذارن که :|

 

+من لحیم کاری دوست دارم ^_^

امروز لحیم کاری کردم ^__^ کلی . زیاد .

و کلی ذوقولیدم ! ^___^

 

+دیدی بهت گفتم ؟ بازم خودت نشستی شونه به شونه ی خودت ! دیدی بهت گفتم ؟!

 

+اصن تو مگه میدونی تنهایی یعنی چی ؟ تویی که حتی موقع خوابیدن هم تنها نبودی !

 

+حس خوبیه . آهنگ بذاری . بعد جلو آینه برای خودت بخونی و بخونی و بخونی و ادا در بیاری و بخندی به خل بازیای خودت و ... !

فقط دخترا می فهمن چی میگم (:

 

+سلام (:



 

  • پاییزک :)

رب .

 

سلام بانو (:

دیروز جایت خالی ، رفته بودم همان باغی که هر بار دوتایی می رفتیم . ولی این بار تنهایی ...

شاتوت ها همگی رسیده بودند و آماده ی خوردن ...

قاصدک ها روی آب استخر برای خودشان لم داده بودند و منتظر بودند که کسی بیاید و دوستت دارمی در گوششان بگوید ، تا به گوش یار برسانند ...

روی آب ِ همان استخری که ...

رفتم و کنار استخر قدم زدم ...

همان استخری که ...

پایم لغزید و در آب افتادم .

یاد آن روز افتادم که مرا در آب هل دادی و با خنده ات ، حسابی از باغ دلبری کردی .

بعد پایت را کشیدم و به داخل استخر انداختمت . هم کفری شدی و هم خنده ات گرفته بود .

موهای خیست ، ریخته بودند دورت و چسبیده بودند به بدنت . انگار که نخواهند از معشوق شان جدا شوند ...

آخ که چقدر شبیه فرشته ها شده بودی ...

آن روز که به خانه رفتم ، خواستم برای روزنامه مطلبی بنویسم . درباره ی تو . درباره ی با هم بودنمان . درباره ی از هم جدا نشدنمان .

هی نوشتم و نوشتم . هی خط زدم و خط زدم .

هی فکر کردم که عنوان را چه بنویسم که منکراتی نشود .

"فرشته ، باغ ، استخر و چشم هایم"

"تو ، فرشته ی خیس ِ من"

"پایش لغزید یا پایش را لغزاندم ؟ فرشته را می گویم"

هی نوشتم و منکراتی شد و خط خورد .

یادت هست ؟

چند روز بعدش که آمدی پیشم ، نوشته های خط خورده ام را از روی میز برداشتی ،

و هی سعی کردی بخوانی .

هی از دستت کشیدم .

آخر نشستم ، نشاندمت کنارم ، و نوشته هایم را برایت خواندم و گونه هایم ، هزاران بار سر شوق آمدند از بوسه های تو .

می بینی قشنگم ؟

هر لحظه ی زندگی مان را که می خواهم بنویسم ، منکراتی میشود .

نکند ما خود در منکرات زندگی می کنیم ؟

اصلا منکراتی یعنی چه که هی نوشته های من منکراتی می شوند ؟

اصلا این منکراتی چیست ؟

چه میگوید هی بین نوشته های من ؟

چرا خودنمایی ِ بیهوده می کند ؟

بیخیال بانو .

جای تو را که نمی گیرد . حالا هر چقدر هم بخواهد خودنمایی کند و جولان دهد .

بگذار از آن روز ِ کذایی بگویم .

چند روز بعد که دوباره به باغ رفتیم ...

و خواستیم مثل بار قبل خاطره بسازیم . خواستم دوباره پایم را بکشی و به آب بیندازیم . خواستم نگاهت کنم و غرق شوم در چشمانت ...

بگذار از همان روز کذایی بگویم .

از همان روزی که رفتی و برگشتن را فراموش کردی .

در آغوش کشیدمت ، هی صدایت کردم .

هی صدایت کردم بانوی من . عزیزکم . فرشته ی قشنگم . فرشته ی خیس ِ من . تمشکم .

جواب ندادی که ندادی ...

چشم های دریاییت بسته بود و انگار لب هایت را به هم دوخته بودند .

هر چه صدایت کردم ، تکانت دادم ، قربان صدقه ات رفتم ، گریه کردم .

انگار نمی شنیدی مرا ...

دستانت یخ کرده بودند ...

تو سرمایی بودی . همیشه کت ِ من روی شانه هایت بود .

تو سرمایی بودی ولی نه انقدر ...

نمیدانم میدانی یا نه ...

تا ماه ها ، نگاهم خیره بود بر چشم هایت روی دیوار ...

آخر دیوارهایم پر بودند از عکس هایت ...

حتی بعد از رفتنت هم نرفتی تمشک ِ قشنگ ِ من !

داشتم می گفتم .

تا ماه ها ، نگاهم خیره بود بر چشم هایت روی دیوار .

وقتی که کمی به زندگی برگشتم ،

و یا بهتر بگویم ،

وقتی که کمی مرا به زندگی برگرداندند ،

بیخیال منکرات و این واژه ی دیوانه شدم که نگذاشت دو خط برایت بنویسم !

دل را زدم به دریا .

و بار ِ رفتنت را ، روی دوش روزنامه ها هم انداختم .

 

 

 

 

#دستنویس

#چرت_و_پرت



 

  • پاییزک :)

رفیق .

 

[عمر دیوانه دیری نپاید ...] (:

 

 

اهم .

همیشه مشکل داشتم توی معرفی کتاب و فیلم و اینها . :/

معرفیم فقط در حدی بود که مثلا بگم فلان کتاب خیلی قشنگه حتماً بخونین . :/

بعد تازه ، انقد خلاصه ـشو بد تعریف میکنم ، طرف سییییر میشه از هر چی کتابه :|

یا مثلا میگم فلان فیلم خیلی خوبه و شروع میکنم به تعریفش ، بعد انقد بد تعریف می کنم ، طرف میره فیلم رو می بینه ، کلاً دو تا داستان متفاوت تو ذهنش ایجاد میشه :| یکی از گفته ی من یکی از خود فیلم :|

بعد مورد داشتیم کلی هم فحش خوردم تو این موارد :|

 

ولی خب .

الان میخوام بگم که فیلم بادیگارد رو حتمـــــــــــــــاً (!!!) ببینین .

یکی از دلیلایی که که میتونم بیارم ، برای اینکه هر کسی حتما باید این فیلم رو یه بار تو عمرش ببینه ، فقط و فقط یک بار ، اینه که پرویز پرستویی توش بازی می کنه .

از بچگیم هم عاشق پرویز پرستویی بودم .

مَرده ! واقعا مَرده . جذبه داره . ابهت داره . مردونگی داره . مهربونه . سنگین و با شخصیته . آقاااس . و ...

اگه بگن پرویز پرستویی رو تو یه کلمه تعریف کن ، فقط همینو میگم . میگم "مَرد" . همین .

اولین نفریه که انقد راحت توی یک کلمه خلاصه ـش میکنم . (:

در کل .

بادیگارد خیلی قشنگه .

و به نظرم بادیگارد از اون فیلمایی هست که فقط باید یک بار دیدش . یک بار دیدنش به آدم می چسبه . بدجووور هم می چسبه .

بار دوم و سوم و هزار بار دیدنش ، هم لوس میشه . حتی بار دومش . هم اینکه ممکنه بار اول خییلیییی بهتون بچسبه ، بعد بار دوم که می بینین ، با خودتون فکر کنین اونقدی که بار اول دیدم و فکر می کردم قشنگ نبود . دلزده ممکنه بشین نسبت به فیلم . هر فیلمی همینجوریه ها . ولی خب این یکم بیشتر . و اینکه خب نباید نسبت به فیلمای آقا پرستویی دلزده بشیم خب (:

برای همین با اینکه تو ماشین داشتم فکر می کردم یه بار دیگه بلیط سینماشو بگیریم بریم ببینیم ، بعد دیدم که نه . با اینکه خیلیییی دلم میخواست و میخواد دوباره ببینم ، ولی نمیخوام اون تصویر قشنگ تو ذهنم خراب بشه . صد در صد نیست حرفم ، ولی خب احتمال خراب شدنش هست دیگه . نه ؟ :/

 

(:

(:

 

 

[مرا به طوفان داده ای . خودت کجایی ؟]

 

[آه خواب آلودگی ،

بی تو در چشم عاشق نیاید .

تنهــآ ماندم کسی ،

جز تو شاید نشاید که آید ...]

 

 

 

پست قبلمو بخونین (: خودم خیلی دوسش دارم ^_^ :|

اینم لینکش . [کلیک]

 

 

همین (:

 

و حتی مورد داشتیم ، بعد از فیلم بادیگارد ، با هق هق از سینما رفتم بیرون (: .

مورد داشتیمااا ! ((: :|

 

 

و اینکه ، لینک ِ خرید بلیت رو هم گذاشتم همینجا . (: [کلیک برای خرید بلیت]

 

+امروز کنسرت مازیااااار بود و من نمیییدونستممممم T__T هق هق .



 

  • پاییزک :)