بنفش ترین پآییزکِ دنیآ . :)

هنوزم تو شبهات،

اگه ماهو داری،

من اون ماهو دادم

به تُ یادگاری....



#دیوانه_نوشت_های_بی_مخاطب

۱۸ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

یــا اَمـآنَ مَـن لـآ اَمـآنَ لَـهُ ...

 

امــروز ، یک ع آذره :)) و با توجه به تقویــم ِ رنگی رنگی ، روز ِ قلب عای ناشنـآس ع [ای جـآن ^.^] :)) و با توجـه به تولـد ِ مَـن ، بیست ُ هفت روز مونده به اولیــن گریـه ی مَـن ^.^ کـآدو یادتـون نره :)) دست خـآلی بیـآین راتون نمیدمــ :| :دی

 

جوری که مَـن امتحـآن تـآریخ دادمـ ُ حســآب کردم ، از بیسـت ، میشمــ یک عُ هفتـآد ُ پنـج . گردشــ کنیم ، میشـه دوح ! خوبـه دیگح :)) اینم ترآوشـآت ِ تاریخـی سر ِ کلـآس ِ آمـآر :|

 

امــروز ساعتـم خورد به کمـد ِ مدرسـه بندش کنده شد یهو '-' حـآلا مَـن جیــغ ُ دآد ُ هــوار تو کل ِ مدرســه :| نزدیک بود برامـ آب قنـد بیارن دیگه :| که ریحـون جونــم ساعتمـو گرفت در عـرض ِ حـدود ِ سه دقیــقه درستـش کردم ^-^ ای جـآن مرســی ریحـون ِ مهربـون :)3> اینمــ سـآعت جـونم :)

 

دیگـر اینکه نیـآزمندیم ...
نیـآزمنــدیم به عــآشق بودنــت ...
به شعــر های شـآنزده سـآلگی ...
به دیـوانگـی های کوچـکی که ؛
ایـن بـآر شکســت نخوآهنــد خورد ...
نیـآزمندیــم که دیگــر دیــر نبـآشد ...

 

و مَـن چقــدر دوسـت دارمـ این قــرمز های کوچــک را ! ^.^ بفـرمـآییــد قرمـز ِ کوچــک :)

 

فردآ تعطیلیــم :)) برای اجلـآس ِ نمیدونم چـی چـی :)) عـآی عَمــ سـُـــو هَپـــی :))

تازگــی عا خیــلی عکـس میذارمــ . احسـآس میکنمــ بـآید خجـآلت بکشمـ از اینهمـه عکـس گذاشـتن ُ بیشــتر بنویسـم به جـآش ... نبـآید بکشــم ؟؟ :))

دیگــر اینکــه مَــن واقعـاً نقـآشـی کشیـدن رو دوســت دارم ! :)) عـروسـک دوســت دارمـــ ! :)) خیــلی چیــزها دوســت دارم ... مدآد رنگــی ... برچسـب ... مگنــت ... پیکســل ... کیــف ...سـآعت ... کتــــآب ... فیلــم ... عکــس ... چـآدرم ... جیــب ... جامدادی ... لوازم التحریری ... خریــد ... بنفــش ... بـآرون ... لــآک ... خودنویــس ... وویییی خیـــــــلی چیـز عا دوســت میدآرمـــ :)))

 

اینــمــ جـآمدادی نوعمـه :)) البتــه که به جـآمدآدی ِ بنفــش ِ نازنیــن هنوز هم وفـآداریمــ شدیــد . :) (رنگــی رنگــی جـآن آوردهـ برآمــ:)))

 

 

آنطــور ننگریـد خـُـب ! :)) مَــن عکــس دوســت :)))^.^



 

  • پاییزک :)

یــا کـآشِفــَ الضَّــرّ ...

 

این بار میخوآم با یه حدیــث شـروع کنمــ ... حدیثــی که خیــلی تنمــ رو میلـرزونه ُ بـآر ِ اول کـه شنیــدمش ، داشتــم له میشــدم ...

امام صادق (ع) : "به درستی که خدای تعالی را در زمین بندگانی است از بندگان ِ خاصه اش ؛ که فرود نمی آید از آسمان هدیه ای جز آنکه از آنها منصرف به غیرشان می دارد ، و نه بلایی جز آنکه منصرف به سوی ـشان می فرماید ."

و این نشون دهنده ی اینه که این همه بلاهای ریز ُ درشتی که میاد رو سرمون ُ ما هی مینالیم که خدایا پس چرا کمک نمیکنی ، چرا دوسمون نداری و... ، طرف ِ دیگه ی قضیه رو نمی بینیم . که اینا هدیه های خداست ... و هیچوقت به خودمون نمیگیم "هر چه از دوست رسد نیکوست" . فقط غر زدن یاد گرفتیم که چرا اینجوری شد چرا اونجوری شد و...! هیچوقت نگفتیم که خدایا مرسی که ما رو می بینی ُ اینهمه هدیه میدی بهمون ... یکم دیدمون رو به خدا مهربانانه تر کنیم ، یکم خدا رو بیشتر دوست ِ خودمون ببینیم ، یکم خدا رو نزدیک تر از رگ ِ گردن نه ، نزدیک ِ رگ ِ گردنمون حس کنیم ، اونوقت دیگه نمیگیم وااای مُردم از اینهمه غم . اونوقته که میگیم خدایا هدیه های تو ، احلی مِن العسله :)) مرسی از این همه هدیه های شیرینت :)) مرسی که هنوز به عنوان ِ یه مسلمون قبولم داری ُ داری امتحانم می کنی .. روزی باید غمگین بشیم که زندگیمون خوش ُ خرم باشه بدون ِ هیچ غمی ... اون موقع ـَست که باید شک کنیم که خدایا ! تو باور داری من هنوز مسلمونم دیگه ؟ پس چرا امتحانم نمی کنی ؟ چرا دیگه بهم هدیه نمیدی ؟ اون موقع ـَست که باید بگیم خدایا نکنه دیگه منو دوست نداری ... :)

 

گریزی به چند حدیث ِ دیگر از امام صادق (ع) :

+"چهل شب بر بنده ی مومن نگذرد ، مگر اینکه واقعه ای برایش رخ دهد و او را غمگین سازد و به واسطه ی آن ، متذکر گردد ."

+"ای عبدالله ، اگر مومن می دانست که پاداش مصائب و گرفتاری هایش چه اندازه است ، آرزو می کرد با قیچی تکه تکه شود ."

+"جایگاه ِ مومن نزد ِ خدای عزوجل برترین جایگاه است و این جمله را سه بار فرمود چرا که گاه بنده ای را خداوند به گرفتاری مبتلا می سازد و می فرماید . آنگاه جانش را عضو عضو از پیکرش بیرون می کشد ، در حالیکه وی بر این پیشامد خداوند را حمد و ستایش می گوید ."

+"خداوند ِ عزوجل می فرماید اگر بنده ی مومن من دل آزرده نمی شد ، سر ِ انسان ِ کافر را با دستمالی آهنین می بستم تا [حتی] هرگز دچار سردرد نشود ."

+"در کتاب ِ علی آمده : شدیدترین بلاها در بین ِ آفریدگان ، نخست به پیامبران و سپس به اوصیاء می رسد و آنگاه به مثل و شبیه ترین مردم به آنها . مومن به مقدار نیکی هایش آزموده می شود . هر که دینش درست و کارش نیک باشد ، بلایش شدیدتر است ، چرا که خدای عزوجل دنیا را مایه پاداش مومن قرار نداده و نه وسیله ی عذاب کافر . اما آن که دینش نادرست و کارش سست باشد ، بلایش اندک است . بلا به انسان ِ مومن ِ پرهیزکار ، زودتر می رسد تا باران به سطح ِ زمین ."

 

:)) بعضی وقتها فقط باید عینکمونو عوض کنیم همین :))

 

امروز تولد ِ عارفه بود . رفتم مدرسه . قبل ِ اینکه من کادومو بدم بهش ، اون کادو داده بهم :| من همینجوری وسط ِ راهرو کادو بدست هنگ وایسادم . که مثلا دقییییقا به چه مناسبت ؟؟؟ :| بعد به عارفه میگم "آخه عزیزم کادو به چه مناسبت ؟" میگه "به مناسبت ِ اینکه چارشنبه نیومدی ُ ضد حال زدی" :| بعد من چپ چپ نگاش می کنم :| اصلاح میکنه که "و البته من به یادت بودم" :| :)) وی عار خل ! :)))

اینم کادوش . دستبند + دفترچه خاطرات که روش عکس ِ شهید خلیلیه . (که توی پست ِ عارفه چتامون بود درموردش:))

 

باید حرفـهایش را با طـلــآ نوشت بر همــه جا ... بر دیــوآر ها ... بر زنــدگی ها ... بر دلــها ...

 

سفــرت به خیــر امــآ
تو ُ دوستـــی خدآ را ...
چــو از این کویــر ِ وحشــت
به سلــآمتــی گذشتــی ،
به شکــوفه هـا به بـآرآن
برســآن سلـآمـ ِ مـآ را ...

 

دلمــ برآ حسـ ُ حـآل ِ عجیــب ُ قشنگـ ِ محـرمــ تنگ شدهــ ... دلمــ برآ محـرم تنگ شده ... برآ روضـه عا ... مداحــی عا ... گریــه عا ... اون حـآل عای بد ِ خیلــی خوب ...

 

وَ مَــن چه بگـویم که هنــوز هم دلمــ پر می زند برای پیـآده روی ِ اربعیــن ... هنوز هم گریــه می کنم برای این بی سعـآدتی ام ... هنوز هم غمگینم ...



 

  • پاییزک :)

یــا مَــن تَبــآرَکَ اسـمــُــهُ ...

 

از محـآفط ِ سیــد حســن پرسیــدند : "چقــدر سیــد حســن را دوســت داری ؟" پـآسخ داد : "آنقــدر که امــر کند بمیــر ، الـآن می میــرم !" پرسیــدند : "چقــد امـآم خـآمنــه ای را دوسـت داری ؟" گفــت : "آنقــدر که اگــر امــر کند سر ِ سیــد حســن را بیـآور ، می بَرَمــ ...!"

 

ایـشــون ، یکــی از مدافعیــن ِ حرم ، ملقــب به ابــوعزرائیل هستن . فک کنــم آشنـآ هستیــن بـاهاشـون ؟! :) ایشــون با ایـن هیکلــش ُ بـآزوش ، مدآفـع ِ حرمـ هستن ، اونوقــت منــم با این هیکلــم آرزوی مدآفــع شدن رو دارمــ :)))): ایشــآلا که خدآ تنشــو سـآلم نگـه داره ُ بتــونه به جـآی مـآ هم از حرمـ دفـآع کنه ... خــوش به حـآلش ...
مـآشـآءالله بهــش ... :)

 

دیـدار ِ ابــوعزرآئیــل جـآن در مشهــد ، با آیة الله علــم الهــدی -امـآم جمعــه ی مشهــد ِ مقــدس- .

 

همیشــه از اینــهمه جبـر ِ زندگـی خسته بودمــ . که فکــر می کردمـ هر شیـعه ، اسلحـه ای روی سـرش گذاشتـه اند ، که اگــر کـآر ِ خوب کنـی که خب ، میـری بهشــت ، اگه کوچــک ترین گنـآهی کنی ، میــری جهنــم ... همیشــه وقتــی پرسیــدند زندگی ِ یک بچـه شیـعه ، جبـره یـا اختیـآر ، گفتــم صد در صـد جبــر ... 

مدتــی میشــه که فهمیــدم که آره ! زنـدگی ِ بچـه شیــعه جبره ! اون هم چـه جبــر ِ قشنگــی ... جبری نه برای به بهشــت رسیدن یا به جهنــم نرسیـدن ، بلکه فقط ُ فقــط جبری برای به خدآ رسیـدن ... خوشبختــی انسان ، توی به کمـآل رسیدنشه ... به اون غـآیت ِ نهایی رسیــدنشه ... خدآ خوشبختــی ِ ما را خواستــه همیشــه . چه در دنیــآ ُ چه در عقبــی ... برای رسیــدن به خوشبختــی ، به کمـآل ، مسیــری باید طی بشـه خب . و طی کردن ِ این مسیــر اگه که بخوای به خدآ برسی ، اجبـآریه ... و چـه اجبـآری قشنـگ تر از اینــکه بهــت دستــور داده بشـه که زنـدگیت رو قشنــگ کنی ..؟ چـه جبـری قشنـگ تر از جبری که از سمــت ِ خدآ باشـه ..؟ چــه جبــر ِ قشنگــی که (بطور مثال) میگه موهـآت ُ بدنتو از نامحــرم بپـوشون چـون یکی از دلـآیل ِ فسـآد توی جـآمعه ـَست ... و چـه قشنگ تر میشـه این جبــر ، وقتـی که بفهمــی که آره ، واقعـاً بـاعث ِ فسـآد میشه ... و چـه قشنـگ تر که عـآشق ِ این جبـر بشی ... عـآشق ِ حجـآب بشی ... عـآشق ِ جبـآر* بشی ... اونوقـته که برای ایـن جبــر ، از جــون ُ دل مـآیه میذاری ... اونوقتــ به چیــزی می رسیــ که تنهـآ خواسته ی خـداست ... اینکــه جز "هو" نبینــی کســی رو ... وَ اگه عـآشق ِ جبـآر ُ جبـرهاش بشی ، جز "غـآیة آمـآل العـآرفیــن" نمی بیــنی کســی رو ... :)

*جبار هم به معنـآی جبــرکننده و هم به معنـآی ترمیــم کننده ـَس . :))) ادبیـآت جـآیی به دردمــ خورد بالاخره :))

 

وآآآآی اگـر خـآمنــه ای حکمــ ِ جهـآدم دهـد ؛ ارتــش ِ دنیــآ نتوآند که جوآبمــ دهــد ...

 

کـآفیســت امــامم ، حکــم ِ جهـآد ِ بـآنوان در ســوریه را بدهنــد ... لحظــه ای صبــر نخوآهمــ کرد ... حتــی لحظـه ای ... 

 

وَ مَــن همیشــه گفتــم ُ بـآز هم میگویــم ، که "دیــن ِ اسلـآم" را با "مسلمـآن" یکی نکنیــد ... یکــی شدنــی نیستند این دو ... یکــی نکنیــد تو رو خــدا ... یکــی نکنیـــد ...

 

بغــض ِ عجیــبی به مَــن می دهـد این عکــس ... بغــض ُ خجـآلت ... بغـض ُ خجـآلت ُ شرمندگــی ...

 

که اینهـآ کی هستنــد ُ مـآ کی هستیــم ... که اینهــآ کی هستنــد ُ مَــن کی ـَم ... که چیکـآر کردمــ بخـآطر ِ اونهمــه زحمــت هـاشون ... همــه کـآر کردنـد ُ می کننـد برای آرامــش ِ امــروز ِ مَـن ... وَ مَــن چیکـآر می کنــم برای آرامـش ُ راحتــی ِ اونهـا ... که وقتــی مـوجی ـَند ُ حـآلشان بــد می شـود ، ازشـآن دوری می کنیــم مبـآدا که چیزیمـآن شـود ... که وقتـی نالـه ای می کننــد ، هی غــر می زنیــم که بــس کن دیگه یه جنـگ رفتیــآ ... چیکـآر کردیــم جز شکســتن ِ دلشــون ؟

 

روز ِ دشمـن شب میشـه ، تا به خـط میزنیــد همـه ، به نــدای خمیــنی ُ ، با نوآی یـآ فــآطمـه ...
وصیــت کردیــد شمـآ ، به اطــآعت ِ از ولــی ، ایشــآلـآ مـآ همــ بشیــم ، فدآی سیــّــد علـــی ...

توی قصــه ی عـآشقــی ، همیشــه بـآزنـده ایــم ، یـآدمــون نرهـ از روی ، شهــدا شرمنــده ایم ...

 

یا حــق ...



 

  • پاییزک :)

+ایــن پســت فقــط اختصـآص داره به تولــد ِ این نـآزنین و و لـآ غیــر ... :)
 

  • پاییزک :)

9

+ایــن پســت فقــط اختصـآص داره به تولــد ِ این نـآزنین و و لـآ غیــر ... :)

 

  • پاییزک :)

7

+ایــن پســت فقــط اختصـآص داره به تولــد ِ این نـآزنین و و لـآ غیــر ... :)

 

  • پاییزک :)

8

+ایــن پســت فقــط اختصـآص داره به تولــد ِ این نـآزنین و و لـآ غیــر ... :)
 

  • پاییزک :)

6

+ایــن پســت فقــط اختصـآص داره به تولــد ِ این نـآزنین و و لـآ غیــر ... :)

 

  • پاییزک :)

5

+ایــن پســت فقــط اختصـآص داره به تولــد ِ این نـآزنین و و لـآ غیــر ... :)

 

  • پاییزک :)

یــا مَــن یَعــلَمـُ مُــرادَ المـُــریـدین ...

 

حس ِ خــوب ینــی یه چــت ِ دونفــره پــُــر از حرفــآی خــوب ... پــُـــر از فهمیدن ــآی قشنـــگ ... که دوســت داری از اونــور ِ چــت بکشیــش اینــور ، بهش بگــی تو وآقعـآ انقــد درکــت بالـآست یا میخوآی مَــنو اذیت کنــی ... :))

 

عـآرفه ی جـآنم ... شنبــه ، آخریــن روز ِ آبـآن ، نازنیــن تریــن روز ِ دنیـآست ... وَ مَــن در پــوستــم نمی گنجــم ، که در مدرســه ، جــوری جلــوی همــه بـا بیخیــآلی ِ عجیــبی در آغــوشت بکشــم کـه انگـآری یک دنیــآست ُ یــک عـآرفه ی دوســت داشتنــی ُ یـک مَــن . وَ یــک خدآیی که فرشتـه های حســودش را آرام می کنــد ُ می گویــد بهشــان : "فرشــته ها نازنیــنم . به دوســت داشتن ِ این موجــود دو پـآی ریــز حســودی نکنیــد . درســت ــَست که عجیــب دوســت دارد قدیســه ـَش را ... ولــی خب خــودم این قدیســه ی نازنیــن را برایش فرستـآدم دیگــر ... و اصــلا" به ایـن هـدف فرستــآدمش که دوستــش داشتــه بـآشند ... و لـآ غیــر ..." و فرشــته ها شــدت می گیــرد گریــه شـآن ... که خــب چرآ کســی نیســت که انـــقدر زیــآد دوســت داشتــه بـآشد مـآرا ... و خدآ هم پـآسخگـو که "خب قطعــاً که شمــآ به اندآزه ی تنهـآ نـآزنین عـآرفه ی دنیـآ ، دوســت داشتنــی نیستیــد ... هـدف ِ مَــن از خلقــت ِ شما پرستــش بود ُ از خلقــت ِ او ، اینکــه دوستــش داشتــه باشــند ..."
تحفــه هـآی تولــدت را کنـآر می گذآرم عـآرفه ی قشنــگم ... مگنــت هـآی دســت سـآز ِ رنگی ... شـآل گردن ِ سبـزآبی ِ بـآفتنی ِ کـآر ِ خودمـــ ... دســت نوشـتــه ... پاکت ِ دست سـآز ... این میـآن ِ جـآی چیزی خالی ـست ... بین ِ این اندک ُ ریزک تحفــه ها ، جـآی چیزی خـآلی ـست ... شـآید بـوسه ای بر گـونه های سرخــت ... شــآید آغـوشی برای بـدن ِ نازنیــنت ... شـآید دســتی برای گرفتــن ِ دست هـآیت (همـانطور که به قــول ِ تو انرژی به آدمــ می دهد) ... شـآید لبخنــدی برای شیــرین زبـآنی هــآیت ... شـآید دلــی برای ضعــف کردن برآیت ... شـآید کتـآبخـآنه ای برای قرآر های ناخودآگاه ُ اتفـآقی ِ 10 دقیــقه ای ِ آنتـرآک ها ... شـآید سری برای پـآیین بودن ُ مطـآلعه کردن ُ (مثلـا"!) ندیـدن ِ مَــن و بعــد مَــن ، بـآلای سـرت ، نوازش ِ موهـآت ، تو ُ یه لبخنــد ... شــآید دلشـوره های چنـد ثـآنیه ای ، وقتــی بـآید بریــم سر ِ کلـآس ولـی بیــرون تو راهــرو کنـآر ِ همیــم ... شـآید تـلـآش هـآیی برای خــوب شدن ِ حـآلت ... شـآید بنفــش تریــن خنـده های تمـآم ِ کهکشـآن ها ؛ خنـده های تـو ... شـآید نگـآه کردنــت از دوووور ؛ جـآیی که حتــی نبیــنی صـآحب نگـآه را ... شـآید حــرف هـآی رنگــیت کمـآنی ـَت ... شـآید لحـن ِ آرامــ  ِ صدآیت ... شـآید دســت در دســت لرزیــدن زیــر ِ بـآران ِ شدیــد در آن سرمـآی حیـآط ... شــآید روزهــ گرفتــن های دوتـآیی ... شـآید نمـآز هایی که با فـآصله از هــم خوآندیــم تا نیــت ِ قربة الی الله ـَش حفــظ شود ... شــآید نمـآز هایی که طـآقت نیـآوردیــمــ که کنـآر ِ همــ نخوآنیــم ... شـآید ... شـآید ... شــآید ها را همــ مَــن میدانمــ هم تو ... و هم همـآنی که گلـه هایم از بـآیدهایی که نشــد را و هم ذوق هـآیم از شـآیدهایی که شد را نزدش بردمـــ ... وَ مَـن را ببخشــ که نمیتـوانم اینهمــه شـآید را ، در کـآدوی تولـدت جـآ دهمــ ... اینهمــه شـآید ِ دوســت داشتنــی را ... اینهمــه شـآید ِ بنفــش را ... و میگــردم بیــن ِ اینهمــه شـآید ِ بنفــش دنبـآل ِ بنفــش ترین ـِشان ... می گـردم ُ می گــردم ... پر از دلهــره ی گم شدنــش ... پر از اضطراب ، که نکنــد برش داشتــه بـآشد برده بـآشد بنفــش تریـن شـآید ِ مَــن را ... همــه جا را به همـ می ریزمــ ... می گردمــ ُ می گردمــ ... پیــدا شـو "خواهشــن" ... پیــدا شـو "تمنــآعــن" ... پیــدا شـو "التمـآســن" ... پیــدا شـو "لطفـــن" ... زآنــو هـآیم را بغـل می کنم ... اشکــ هایم آرامــ راهـ ِ خـود را میـآن ِ گــونه هایم بـآز می کننــد ... و نآگهــآن ... خدایـآ ... بنفــش تریــن شـآیدم پیــدآ شد ... شـآیدی که دنبـآلـش بودمــ پیـدا شد بیــن ِ این همـه شـآیدی که تـک تکـ شان عجیــب دوســت داشتنــی ــَند ... خدآیـآ ... صــدای نفــس هـآیش پیــدآ شد ... یـآ کـآشِـفــَ الضَّــرّ ... مچکــر یک دنیـآ که نگذآشتی بنفــش ترین شـآید را ؛ صـدای نفــس هایش را گمــ کنم ... تو در کنـآر ِ مَنی ... با همـآن لحـن ِ آرام ِ همیشگــی ... با همـآن آرامـش ُ وقـآر ِ همیشــگی ... کنـآر ِ مَنی ... همـآن عـآرفه ی همیشگــی ... وَ تا ابــد جـآویدان ... تولــد ِنـآزنیــن ـَت مبـآرک بنفـش تر از بنفــش ترین شـآیدم ... بـآنو ... موآظــب ِ بنفــش تر از بنفــش تریــن شـآیدم ، و موآظب ِ بنفــش تریــن شـآیدم بـآش ... :)

 

+ایــن پســت فقــط اختصـآص داره به تولــد ِ این نـآزنین و و لـآ غیــر ... :)

یـآعلــی ...



 

  • پاییزک :)