بنفش ترین پآییزکِ دنیآ . :)

هنوزم تو شبهات،

اگه ماهو داری،

من اون ماهو دادم

به تُ یادگاری....



#دیوانه_نوشت_های_بی_مخاطب

داشتم نوشته های قدیممو میخوندم.

 

چههههههه قد لوس بودم:))))

و چههههه قد کوچیک:))

 

خیلی کوچیک......

 

یه کوچولوی لوس...

یه لوسِ کوچولو... :))



 

  • پاییزک :)

من راننده نبودم!

نمیشم!

و نخواهم شد....

کلاساشو رفتما! ولی امتحاناش مونده :|

از یک روزگیم با امتحان دادن مشکل داشتم تا همین لحظه :|

خداوندا!

شر امتحان آیین نامه رو از سر مسلمین و مسلمات کم بفرما!!!!

[بلند بگین الهی آمین]

 

 

+برگ برگ آیین نامه :)



 

  • پاییزک :)

خوردمش؛

امروز...

گفتم بیام بهداری نشون بدم،

تو دلم باشه خیالم راحته!

هرجا میرم هست دیگه...

دلبرو...

خیالت جمع! درد نمیکنه!

فقط دیگه نمیشه دیدش...

آخه دانی که چیست دولت؟!

دیدارِ یار دیدن...!

ولی ندیدن بهتره از نبودنش.........



 

  • پاییزک :)

نه مرا با تُ بودن آسان است،

نه توان گفتنت، وداع وداع....

عشق!

ای ترکش ِکنار ِنخاع...

 

+

عمر،

همه لحظه ی ودا[ع]ست....

و صدای پایت آخرین صداست.......



 

  • پاییزک :)

سلام عزیزم

عزیزم سلام

:)

آخرین پستی که تو این وبلاگ گذاشتم، 19 فروردین 95 بود.

الان 17 بهمن 97 هست.

ععععع :)

چقد بزرگتر شدم.

اون موقع یه دختر دبیرستانی بودم که عاشق نوشتن بودم. هی تند و تند آدرس عوض میکردم. چند ماهی توی خونه ی جدید می نوشتم و دوباره نقل مکان می کردم به یه خونه ی جدیدتر! :)

و فکر کنم چقد همه حرصشون می گرفت چون مجبور بودن هر چندماه یک بار بیان و ازم آدرس جدید بخوان :))

الان ترم دوی دانشگاهم. رشته ای که دوست داشتم قبول شدم. دانشگاهی که دوست داشتم.... خدا رو شکر :)

کسی هست از آشناها؟ کسی منو یادش هست؟ اصن دیگه کسی  منو میشناسه؟!

یه اعلام حضوری بکنین ببینم از بچه های قدیم کسی هست اصن؟! ببینم شماها چقدر بزرگ شدین:)

و حقیقتاً.....

دلم تنگ شده بود برای وبلاگ نویسی:)))

حاضری بزنین ببینمتون :)

 

+هر کی آدرس بلاگفای منو بگه، جایزه داره :))



 

  • پاییزک :)

سلام (:

من ننویسم می میرم ...

ولی ،

دیگه اینجا نمی نویسم !

هر عزیزی که آدرس جدید رو خواست بگه (:

یا حق (:

 

+ای جآن ِمن فدای تو ، این نیز بگذرد (:

+نظرات تایید نمیشن (:



 

  • پاییزک :)

رب .

 

 

بچه که بودیم ،

یا روزگار مهربون تر بود .

یا ما نمی فهمیدیم ...

 

 

+همه ی دلخوشیت یک چیز است :

اینکه پایان ِ قصّه می میری ...

 

+خدا ما رو دوست داره . مگه میشه اینو فهمید ؟ یه سری چیزا رو با قلب باید درک کرد . اصن بعضی چیزا قابل به زبان آمدن نیستن . شما عطر گل یاس رو توضیح بده ببینم . آقا یه نفر توی جلسه ی ما بگه عطر گل یاس چه جوریه ؟ توضیح بده . همه ـتون بوییدید . قلبی هم نیستا . حسیه . مال حس شامّه ـست . توضیح بده . نمیشه توضیح داد . کلمه برای این خلق نشده در ادبیات . آثارشو میگن نشاط آوره . ببین بگو چیه . نمیشه گفت ! اینه نگاه کن . یه عطر بیار بو کن . اینه . دیدی ؟ یه سری چیزا رو هم با قلب باید درک کرد . محبت رو باید با قلب درک کرد . خدا تو رو دوست داره . مگه میشه اینو فهمید ؟ با چه توضیحی ؟ ... [آقای پناهیان]

+حرفاشون آرام بخشه . گاهی اوقات .

 

+خدایا قلب ِ ما رو ول کردی ؟ آشغال دونی شده قلب ِ ما ؟

 

+من سرمو انداختم پایین دنبال دلم رفتم .



 

  • پاییزک :)

او .

 

میدانی قشنگ ؟

نه . نمیدانی .

همین .

فقط آمدم بگویم که نمیدانی .

 

نمیدانی طعم بغض را .

نمیدانی حس درد را .

نمیدانی خستگی روح را .

نمیدانی خنده ی تلخ را .

نمیدانی گونه ی تر را .

نمیدانی تنهایی مفرط را .

 

نه عزیز .

تو نمیدانی .

نمیدانی جسم سرد را .

نمیدانی چشم بسته را .

نمیدانی قلب ساکت را .

 

نه .

تو نمیدانی .

نمیدانی سکوت شباهنگام ِ گورستان را ...

 

+تماشا نکن حال من خوب نیست .

 

+دارم مثل بارون زمین میخورم .

 

+خوب شد زرافه نشدیم .

وگرنه قورت دادن بغض هایمان ،

عمری طووووول می کشید ...

 

+اینکه من قبل ِ خواب ،

فکر کنم تو هم قبل خواب به من فکر میکنی ،

رویایی کودکانه است .

رویایی با چشمان باز ...

 

+ببین خستگی ِمن رو گردن خودم ننداز .

من اگه دست ِ خودم بود ،

اولای بآهآری که خسته نبودم که .

البته که هوای بآهآر خستگی رو میندازه به جون ِ آدم !

آره . تقصیر ِ بآهآره .

(:

 

+آقا ما خسته ایم .

شما که گردنت بلنده ،

میتونی بگی بآهآر کدوم وره ؟...

این ورا که نیست ...

 

 

+میشه دعا کنین نَمُرده باشه ...؟

 

 

 

+انصافانه ـس ؟



 

  • پاییزک :)

رب .

 

 

همه نشستن هی پست میذارن و روز زن و ولادت خانوم فاطمه زهرا رو تبریک می گن و شادی می کنن .

نمیخوام خوشی ها رو تلخ کنما ،

نمیخوام زهرمار بشم و ضد حال بزنم تو این شب قشنگ !

فقط میخوام یکم درد و دل کنم .

هر سال [اگه مادرمون پیشمون باشن] میریم مامانمونو بغل می کنیم و میگیم مامان جونم روزت مبارک . حالا به لفظ های متفاوت .

هر سال اگه مادرمون پیشمون نباشن ، براشون فاتحه می خونیم و اشک میریزیم می شینیم رو سجاده باهاشون درد و دل می کنیم و گله می کنیم از خدا که چرا مادرم رو گرفتی ... شایدم میریم زیر پتو . شایدم میریم بیرون قدم میزنیم ، فقط ترجیحا زیر ِ بارون . شایدم خرس کوچولومونو که مادرمون خریده بودن برامون بغلش کنیم و با اشکامون ، حسابی تمیز و قشنگش کنیم ...

هر سال اگه مادرمون ازمون دور باشه ، زنگ می زنیم بهش و کلی میگیم دوست دارم مامان و دلم برات تنگ شده و تبریک و کلی حرف های مادر فرزندی [یکمی هم حرفای خاله زنکی قاطیشه البته :دی] .

 

هر سال همین روند تکرار میشه ...

هر سال فقط یک روز سعی میکنیم مادرمونو ناراحت نکنیم ...

هر سال ، فقط یک روز .

از فرداش دوباره شروع می کنیم حرص دادن ِ مادر . :|

خب برادر ِ من ، خواهر ِ من .

نمیشه شما هر روز رو روز ِ مادر بدونی ؟ :(

خودمم همینما .

نه که مثلا خودم خیلی گلم و بلبلم و فلاان . اصلا .

به شما میگم که دیوار بشنوه :دی شایدم در بشنوه ! :| همون اصن حالا . مهم اینه که مفهومو رسوندم :| [خیر سرم :دی]

در مورد خانوم فاطمه زهرا حرف نمیزنم که دلشون از ما خون ع و دلگیرن ... نمیگم که چقد ایشونو می رنجونیم از خودمون . نمیگم که چقد از ما ناراحتن و به خاطر ِ این ناراحتیشون ، خدا اصن بذاره صدای تبریک و شرمندگی ما برسه به ایشون یا نه ... گفتن و نوشتن از خانوم ، یه لیاقت و سعادتی میخواد که من ندارم ... همین چند خط رو هم جسارت کردم خدمتشون که نوشتم ...

من درمورد مادرامون حرف میزنم .

حرفام تکراریه میدونم .

شاید تلخ باشه و ضد حال ، میدونم !

ولی همون ضرب المثله هست که میگه حقیقت تلخه و فلان ؟ آها . آره . همون . همونه منظورم !

سیصد و شصت و چهار روز سال رو مادرامونو دق میدیم ، داد میزنیم سرشون ، بی محلی می کنیم ، قهر میکنیم ، و ... . یه روز میایم براشون روز مادر میگیرم و سعی میکنیم دلخوری ِ سیصد و شصت و چهار روز ِ سال رو از دلشون در بیاریم . نه واااااقعا درسته آخه ؟ :| بچه که گول نمیزنیم آخه ! چه وضعشه ؟ والا :|

ما همون مسلمونایی هستیم که به قرآنی که گذاشتیم گوشه ی طاقچه و خاک میخوره و سالی یک بار ، برای عید نوروز خاکشو میگیریم عمل میکنیماااا . آخه یه جای این کتاب ِ روی طاقچه نوشته که به مادر و پدر خودمون حتی اُف هم نگیم ! دیگه همه ـمون شنیدیم این آیه رو (: ما همون مسلمون های نازنینی هستیم که کلی هم ادعامون میشه و تا دو رکعت نماز میخونیم ، می شینیم سر سجاده میگیم که خداا ببین . من نمااااز خوندما . ببین چه کار ِ خفنی کردم !

کلی منت میذاریم . بابا برادر ِ من ! [برادر ِ دینی منظور عس :دی] وظیفته ! دیگه الان حرفت و فازت چیه که برای وظیفه ـت منت میذاری ؟؟!

ما رو ، خدا پررو کرده انقد بهمون نعمت داده و نازمونو کشیده و قربون صدقمون رفته . ما رو خدا پررومون کرده ...

آقای پناهیان یه سخنرانی خیلی قشنگ داره . گوش بدین حتما . دو دقیقه اس . [کلیک]

 

[خدا تو رو دوست داره .

تو سرتو انداختی پایین دنبال دلت رفتی ...]

 

 

حرفام تلخ بود میدونم !

خاطرتون مکدر شد شرمنده (:

 

یا حق .



 

  • پاییزک :)

رب .

 

از همین اول برم سر ِ اصل مطلب (:

 

اصلا ،

با بعضی ها که حرف میزنی ،

میفهمی که بابا جان !

این اصن مال ِ این دنیا نیست .

این اصن مال ِ جای دیگه ای هست و باز بر می گرده همون جا ...

همون هایی که وقتی از سوریه بر میگردن ،

کلی ماه افسردگی می گیرن و گریه میکنن ،

که رفقام جلوی چشم هام رفتن پس چرا من اینجام و نرفتم ...

که بر میگرده و به شوخی به ما میگه شما دعا کردین که من شهید نشم همش تقصیر شماستااا .

که همیشه سرشون پایینه و حتی باهاشون که حرف میزنی ، بازم سرشون پایینه .

باهات شوخی میکنن ، می خندن . ولی سرشون پایینه .

سرشونم بالا باشه ،

نگاهشون پایینه ...

اصن وقتی با اینا حرف میزنی ، آروم میشی .

اصن حرف هم نزنی ها ،

تو مهمونی نشستین . این آقا وقتی با داداشت حرف میزنن ، وقتی با داداشت شوخی می کنن ، وقتی با بقیه حرف میزنن و می خندن ، نگاهشون می کنی و آروم میشی .

وقتی ایشون خونتونن ، و یه سری هم مهمون که ایشونو نمی شناسن .

و مهمون غریبه ها شروع میکنن به ایشون گیر میدن که شما آخوندی ((((:

ایشونم دیگه نزدیک بود کلشونو بکوبن به دیوار که نه باااباااا من آخوند نیستم . ((:

اصن وقتی نگاهشون میکنی ،

دااااد میزنه که شهید میشن یه روز ...

اصن معلومه که الانم شهید ِ زنده ـن و از الان پیش خدا اجر یه شهید رو می برن ...

چقد دوست داشتنی هستن این آدما ...

چقد آرامش بخشن .

چقد دوسشون دارم ...

میشه برای همچین آدمهایی خوند که :

"ای صورت ِتو آیه و آیینه ی خدا !

حقا که هیچ تقص ندارد خدای تو . "

 

+ایشون مزدوج هستن . خبری نیست (:

 

+روز مادر و بانو [همون با ادبانه ی زن ! از کلمه ی زن خوشم نمیاد اصلاً !!!] مبارک باشه و اینها (:

[مامان بزرگ قشنگم . جات خیلی خالیه ها ! میدونی ...؟ دلم انقدی برات تنگ شده که حاضرم تا خود آسمون بدوئم تا فقط بتونم بیام بغلت کنم محکم . سرمو بذارم رو زانوهات ، رو دامنت . تو نازم کنی . برام شعر بخونی . از اون خنده قشنگا کنی . روسری سفید قشنگتو سرت کنی و دلبری کنی حسابی از من . دلم تنگ شده براتا . حواست هست ؟ می بینی اصن ما رو ؟! جواب بده !.................................................................]

[اصن تو ! کی بهت اجازه داد بری ؟ کی بهت اجازه داد که دیگه روسری سفیدتو نبندی ؟ کی بهت اجازه داد که ما رو تنها بذاری با خاطره هات و عکسات ؟ هان ! جواب بده . اگه از اون دنیا هم ما رو می بینی جواب بده ! همه میگن رفتی حالت خوبه اونجا . این حرفا حالیم نیست . جواب بده !]

 

+تکلیف عید خرررررر است !

و کسایی که اینهمــــه تکلیف میدن خرررررر تررررررر !!! ایش !

هی میخوام فحش ندما . نمیذارن که :|

 

+من لحیم کاری دوست دارم ^_^

امروز لحیم کاری کردم ^__^ کلی . زیاد .

و کلی ذوقولیدم ! ^___^

 

+دیدی بهت گفتم ؟ بازم خودت نشستی شونه به شونه ی خودت ! دیدی بهت گفتم ؟!

 

+اصن تو مگه میدونی تنهایی یعنی چی ؟ تویی که حتی موقع خوابیدن هم تنها نبودی !

 

+حس خوبیه . آهنگ بذاری . بعد جلو آینه برای خودت بخونی و بخونی و بخونی و ادا در بیاری و بخندی به خل بازیای خودت و ... !

فقط دخترا می فهمن چی میگم (:

 

+سلام (:



 

  • پاییزک :)