بنفش ترین پآییزکِ دنیآ . :)

هنوزم تو شبهات،

اگه ماهو داری،

من اون ماهو دادم

به تُ یادگاری....



#دیوانه_نوشت_های_بی_مخاطب

حتی روزنامه ها هم تیتر زدند رفتنت را تمشکی ترینم !

سه شنبه, ۱۰ فروردين ۱۳۹۵، ۱۲:۲۴ ق.ظ

رب .

 

سلام بانو (:

دیروز جایت خالی ، رفته بودم همان باغی که هر بار دوتایی می رفتیم . ولی این بار تنهایی ...

شاتوت ها همگی رسیده بودند و آماده ی خوردن ...

قاصدک ها روی آب استخر برای خودشان لم داده بودند و منتظر بودند که کسی بیاید و دوستت دارمی در گوششان بگوید ، تا به گوش یار برسانند ...

روی آب ِ همان استخری که ...

رفتم و کنار استخر قدم زدم ...

همان استخری که ...

پایم لغزید و در آب افتادم .

یاد آن روز افتادم که مرا در آب هل دادی و با خنده ات ، حسابی از باغ دلبری کردی .

بعد پایت را کشیدم و به داخل استخر انداختمت . هم کفری شدی و هم خنده ات گرفته بود .

موهای خیست ، ریخته بودند دورت و چسبیده بودند به بدنت . انگار که نخواهند از معشوق شان جدا شوند ...

آخ که چقدر شبیه فرشته ها شده بودی ...

آن روز که به خانه رفتم ، خواستم برای روزنامه مطلبی بنویسم . درباره ی تو . درباره ی با هم بودنمان . درباره ی از هم جدا نشدنمان .

هی نوشتم و نوشتم . هی خط زدم و خط زدم .

هی فکر کردم که عنوان را چه بنویسم که منکراتی نشود .

"فرشته ، باغ ، استخر و چشم هایم"

"تو ، فرشته ی خیس ِ من"

"پایش لغزید یا پایش را لغزاندم ؟ فرشته را می گویم"

هی نوشتم و منکراتی شد و خط خورد .

یادت هست ؟

چند روز بعدش که آمدی پیشم ، نوشته های خط خورده ام را از روی میز برداشتی ،

و هی سعی کردی بخوانی .

هی از دستت کشیدم .

آخر نشستم ، نشاندمت کنارم ، و نوشته هایم را برایت خواندم و گونه هایم ، هزاران بار سر شوق آمدند از بوسه های تو .

می بینی قشنگم ؟

هر لحظه ی زندگی مان را که می خواهم بنویسم ، منکراتی میشود .

نکند ما خود در منکرات زندگی می کنیم ؟

اصلا منکراتی یعنی چه که هی نوشته های من منکراتی می شوند ؟

اصلا این منکراتی چیست ؟

چه میگوید هی بین نوشته های من ؟

چرا خودنمایی ِ بیهوده می کند ؟

بیخیال بانو .

جای تو را که نمی گیرد . حالا هر چقدر هم بخواهد خودنمایی کند و جولان دهد .

بگذار از آن روز ِ کذایی بگویم .

چند روز بعد که دوباره به باغ رفتیم ...

و خواستیم مثل بار قبل خاطره بسازیم . خواستم دوباره پایم را بکشی و به آب بیندازیم . خواستم نگاهت کنم و غرق شوم در چشمانت ...

بگذار از همان روز کذایی بگویم .

از همان روزی که رفتی و برگشتن را فراموش کردی .

در آغوش کشیدمت ، هی صدایت کردم .

هی صدایت کردم بانوی من . عزیزکم . فرشته ی قشنگم . فرشته ی خیس ِ من . تمشکم .

جواب ندادی که ندادی ...

چشم های دریاییت بسته بود و انگار لب هایت را به هم دوخته بودند .

هر چه صدایت کردم ، تکانت دادم ، قربان صدقه ات رفتم ، گریه کردم .

انگار نمی شنیدی مرا ...

دستانت یخ کرده بودند ...

تو سرمایی بودی . همیشه کت ِ من روی شانه هایت بود .

تو سرمایی بودی ولی نه انقدر ...

نمیدانم میدانی یا نه ...

تا ماه ها ، نگاهم خیره بود بر چشم هایت روی دیوار ...

آخر دیوارهایم پر بودند از عکس هایت ...

حتی بعد از رفتنت هم نرفتی تمشک ِ قشنگ ِ من !

داشتم می گفتم .

تا ماه ها ، نگاهم خیره بود بر چشم هایت روی دیوار .

وقتی که کمی به زندگی برگشتم ،

و یا بهتر بگویم ،

وقتی که کمی مرا به زندگی برگرداندند ،

بیخیال منکرات و این واژه ی دیوانه شدم که نگذاشت دو خط برایت بنویسم !

دل را زدم به دریا .

و بار ِ رفتنت را ، روی دوش روزنامه ها هم انداختم .

 

 

 

 

#دستنویس

#چرت_و_پرت



 

  • پاییزک :)

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی