بنفش ترین پآییزکِ دنیآ . :)

هنوزم تو شبهات،

اگه ماهو داری،

من اون ماهو دادم

به تُ یادگاری....



#دیوانه_نوشت_های_بی_مخاطب

شکایتی نیست :|

سه شنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۴، ۰۲:۴۴ ب.ظ

یا کریم :)

 

حیف که "انسانی" را انتخاب کردم و نمی توانم هی غر غر کنم که واای . چقدر سخت است این فیزیکی که نمی فهممش . چقدر سخت است ریاضی ُ هندسه ی دوم ِ دبیرستان و چقدر دوست داشتنی . [این یعنی دلم فیزیک و ریاضی و هندسه میخواهد حتی با غرغرهایش . :|] حیف که آمدم که انسانی که بخوانم و بخوانم و بخوانم . بعد بروم دنیا را متحول کنم !!

و بعد سرکوفت ها بشنوم که : "شما که حتی نمی تونین کاری کنین که مدرسه ، کلاستون رو عوض کنه ، چه طور می خواین برین دنیا رو متحول کنین ؟؟!"

و من فکر می کنم که من کی گفتم که میخواهم دنیا را متحول کنم ؟ مگر نه اینکه برش داشتند این "من میخواهم دنیا را متحول کنم" را و صاف ُ مستقیم گذاشتندش در دهان ِ من ؟ در افکار ِ من ؟ و من هم گفتم چشم ! من میخواهم دنیا را متحول کنم !

و شکر که معلم ِ زبان فارسی ندارد آدرس ِ خیابان ُ کوچه ُ پلاک ِ این مخروبه را . وگرنه تأکید می کردند که "اصلا جای بحث ندارد که داری یک مشت چرت ُ پرت می نویسی ! بس کن این روانی نوشت ها را ."

و من چشمی بگویم ، سری پایین بیندازم ، در خودم فرو بروم ُ دیگر حتی نفس هم نکشم .

حیف که انسانی را خودم انتخاب کردم و نمیتوانم گله و شکایت کنم که  "عاااه خدا برهان مرا از اینهمه درد ِ انسانی و انسان بودن !"

نمی توانم اعتراضی کنم به اینکه پنجشنبه ی تعطیل که من میتوانم کم ِ کم تا نُه بخوابم ، مرا شش ِ صبح به هوای کلاس ِ فوق العاده بکشند مدرسه و تا پنج دقیقه به دو ، و نه دو ، هی پشت ِ سر ِ هم بگویند ُ حرف بزنند ُ بخورند مخ ِ این شانزده ِمظلوم را .

شکایتی نیست اگر هنوز آنقدری بزرگ نشدم که بتوانم تنهایی با کیفی روی دوشم ، در خیابان انقلاب قدم بزنم . بتوانم بروم خیابان ِ چتر انقلاب را ببینم و هی تند ُ تند عکس بگیرم . بخاطر ِ دیدن ِ خیابان چتر ِ انقلاب دست به شلوار [:|]  ِبرادرم بشوم و آخرش بگوید که نمی توانم ببرمت . شکایتی نیست اگر هنوز درآمدی ندارم که بتوانم با پول ِ درآمد ِ خودم از انقلاب کلی کتاب بخرم ُ عشق کنم . عااه که شکایتی نیست ...

حرف ُ دادی نیست اگر ساعت ِ سه ع شب بیدارم بکنند که پاشوح درست مانده ... حرفی نیست اگر کم خوابی گرفتم این روزها و هر چه میکنم برطرف نمی شود این کم خوابی ...

 

چه بنفشم امروز :)

و چه اندازه تنم هوشیار است ...

نکند اندوهی ، سر رسد از پس ِ کوه ...

زندگی خالی نیست !

مهربانی هست ، سیب هست ، ایمان هست .

آری .

تا بنفش هست ، زندگی باید کرد :))

در دل من چیزی ـست

مثل یک بیشه ی نور

مثل ِ خواب ِ دم ِ صبح ...

و چنان بی تابم ، که دلم میخواهد 

بدوم تا ته ِ دشت ...

بروم تا سر ِ کوه ...

دورها آوایی ـست ، که مرا میخواند :)

 

+خوبه مثلا شکایتی نبود :|

+و خب . من هنوز هم بر دینم پایبندم ! بر اعتقاداتم پایبندم ! و اینکه در مغازه ایستاده ام و دارم به پسرکی که کادویم را در کاغذ کادو می پیچد گوش میدهم که از معلم های دبیرستانش میگوید ، دلیل بر بی دین بودن ِ من نیست طبیعتا !

+و خب تقصیر ِ من نیست که هر "محدود"ی را هی مینویسم و تایپ میکنم "محمود" . محمود تو کیستی :| خودت را نشان بده :| هو هو هو :|

+"شنبه ، بیست ُ هشتم ِ آذر است !!" این عبارت رو از دیروز تا حالا به مناسبت های مختلف پنج الی شش ها بار تکرار کردم :)) ^^



 

  • پاییزک :)

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی