بنفش ترین پآییزکِ دنیآ . :)

هنوزم تو شبهات،

اگه ماهو داری،

من اون ماهو دادم

به تُ یادگاری....



#دیوانه_نوشت_های_بی_مخاطب

مــدرسـه . عـآرفه . اردو . :)

پنجشنبه, ۵ آذر ۱۳۹۴، ۰۹:۳۸ ب.ظ

 

یـآ مُحــسِن ...

 

دیــروز وقتـی مدرســه تمومـ شـد ، موندیــم مدرسـه . :) بعـد چـهـآر عُ نیمــ رفتیــم سینمـآ . خیـــلی فیـلمـش قشــنگ بود . "پـدر ِ آن دیگـری" . میخواســتم از تو صنـدلیمــ پـآشم ، برمــ بابا عِ رو تو فیلــم بکشمــش . عه ! :( یه زن ُ شوهـر [یحتمـل] هم پشتـ ِ مـآ نشستـه بودن ، آقــآهه سینمـآ رو گذآشتـه بـوود رو سـرش . مَــن ُ زهـرا چنـد بـار برگشتــیم چپ چپ نگـآش کردیمــ که سـآکت شه ، ولـی انگـآر نه انگـآر ... :( ملــت خیـلی خودخوآه شـدن .. :(

عـآرفه عمـ که بهـش گفتمــ بیـآح فلـآن جـآ بشیــن پیـش ِ مـآ ، آخـرش رفـت اونور :| بعـد گلـه کرد که شمـآ چرآ نیومدیــن پیش ِ مـآ :| من اینجــوری (:|) فقــط نگـآش می کردمــ :| آخـرم بغلـش کردم که از دلـش در بیارمــ . زووود آشتــی شد :)))

شـب رفتیــم شـآم پیتـزا خودیمــ . با سیــب زمیــنی . و سـس . و نوشـآبه . بعــد انقـده خوش گذشــت :)) هی سیــب زمیــنی می چپــوندم دهــن ِ عـآرفه ! :)) دیگـه آخـرش میگفتـ که "نرگــس دارمــ می میرمــ دیگه به خـدا نمیتونم بخـورم" :))

رفتیــم فیلمــ ترسنـآک دیدیمـ . مَــن ُ عـآرفه ُ ریحـآنه پیشـ ِ همـ بودیم . مَــن ُ عـآرفهـ که نفهمیـدیم کلـاً فیلمــ رو . یا چشمـآمونو گرفــته بودیم ، یا داشتیــم دوتـآیی حرفـ میزدیمــ ، یا مَــن داشتمــ مو عای عـآرفه رو شـونه میکردمـ ُ عـآرفه چیپـس ُ مـآست میچپـوند دهنمــ (^.^) ، و ....! :)) عـآرفه عمـ که کلـاً رو مَــن ولـو بود [خیـلی خـوب بـود . دوستـ داشتمـ ] :)) انقــد نازش کرده بودم ، دیگـه نزدیـک بـود جیـغ بزنـه سرمــ . پوســتش احسـآس میکنمـ کنـده شد :)) انقــده شب ِ خوبیـ بود .... :))

شبــ که اکثریــت خوآب بودن ، مَـن ُ عـآرفه ُ ریحـآنه سه تآیی داشتیـم حرفـ میزدیمــ تا حـدود ِ سـه ِ صبـح . بعـد ریحـآنه خوآبیــد . مَـن مـوندم عُ عـآرفه . حـآلا مَــن شـب مرض ِ خنـده گرفـته بودمــ . هر هر هر الکـی می خندیــدم ، عـآرفه هی پرسیــد چیشـده به چــی می خنـدی ، از خنـده نمی تونستم جوآب بدمــ .. از خنـده ی مَـن خنده ـَش گرفـته بود عـآرفه ... :)) خنده ـَم که کمـ کمـ بنـد اومــد گفتمـ خودمم نمیدونمــ برا چـی دارمــ میخندمــ :| عـآرفه مردهـ بود از خنـده .. حـآلا من بـآید آرومــش می کردمـ که نخنــد انقــد ملــت بیـدار میشــن :| انقــد خنـدیده بودیم ،نفــس کمــ آوردهـ بودیمـ ، شیهه میکشیــدیم بیـن ِ خنـده . :)) عـآرفه که داشتـ انگشتــش رو گـآز می گرفـت که خنده ـَش بلـند نشــه . :))))

[داشتیــم فیلمــ ِ ترسنـآک میدیدیمــ ، کنــآر ِ عـآرفه نشســته بودم . عـآرفه بغلــم کردهـ بودم ، دستـشو گذاشتـه بود رو بـآزوم ، بعـد هی فشـآر میداد ^.^
عـآرفه خطـآب به مَـن : میتونم محکمــ فشـآر بدم ؟ ^_*
مَـن : عـآری ^_^
ریحـآنه خطآب به عـآرفه : چیـو فشـآر بدی بیشــور؟ :|
سه تآیی هـآ هـآ هـآ وسـط ِ فیلمـ ترسنـآک :)) :|
عـآرفه بـآر ِ دیگـر : فشـآر بدمـ ؟
مَــن : بدهـ بدهـ . :))
و انقــد محکمــ فشـآرم داد که له شدمـ قشنگــ :))(خهـلی خوب بود)
]

[دختـره ی دیــوونه ی مَـن ! دیشــب ریحـآنه داشتـ حرفــ میزد ، [عـآرفه] دست ِ مَنو گرفتهـ گذاشته رو صورتـش ، انگشتـآمو هی بوسـ میکنه . میخواستــم بخورمــش . حـآلا بین ِ حرفـ ِ ریحـآنه که نمیـتونستــم بگم عـآرفه انگشــتامو بوسـ نکن عه . :| هی انگشتـآمو میکشیــدم ، دوبـآره عارفه ... :| قشنگــ میخواستــم بخورمــش ینــی . :| بعـد امـروز داشتـم نازشـ میکردم ، برمیگـرده میگه : "اونوقــت میگـی چرا بوســ میکنـی دستمو ." قشنـگ میخواستــم بگیــرم انقـد فشـآرش بدمـ که لـه شه:))]

شــب ، ریحـآنه خوابش گرفــت . بعـد ِ اینکـه کلـی حرف زدیم ، گرفــت بخوآبه . مَـن ُ عـآرفه که خوابمـون نمی بُرد که . :) مَنم که مـرض ِ خنـده گرفــته بودم [ذکـر شد:|] . :| به عـارفه میگمـ بخوآب . میگـه خوابمــ نمیـآد . حـآلا چشمـآش داره میـره ها . یکمـ گذشت دیدمــ بچه ـَم حـآلش بـده . بهـش میگمــ چیشـده . دلـش درد میکـرد . دوتـآیی رفتیــم بیــرون . برآش آب قنـد درســت کردم ، اونمـ با آب ِ یخـ :| خـُـب من خودمــ همیشـه آب قنـدو سـرد میخورم . چه میـدونستمـ ممکنـه بدتــر شه :)) آب قنـده رو دوتـآیی خوردیمــ . بعـد رفتیــم که بخوآبیمــ . هیــ به عـآرفه میگمــ بخواب . میگـه نه . نشستـ کنارمــ ، سـرشـو گذآشتـ رو شونمـ ولـو شـد رومــ . همونجـوری خوابـش برد :)) [ای جـآن] . حـآلا هی سـُر میخورد از رومـ نزدیک بـود بیفتـه هی می گرفتمــش :)) نگرآن ِ کمـرش بودمـ که نکنـه چیزی بشــه کمرش ... آخر بیـدارش کردمـ که گل جـونم سر ِ جـآت بخواب ... خوآبید .

بصـورت ِ بـدی از خواب پریدمــ . نمیـدونم چرآح . دیدمـ عـآرفه پتـو رو بغـل کرده از ســرما جمـع شده . :( پتـومو انداختـم روش ، خودم بدون ِ پـتو خوابیدم :)^.^ کلــی ناحارتـ شد . ولی خب سـردش بود . نمی نداختـم روش ، سرمـآ میخورد .

[قرآر بود اگـه اردو رو بمـونه ، سـی تا بوسـش کنم :)) با دو تا بوس دیگـه بخـآطر ِ دو تا چیـز دیگه ، سی ُ دو تا . تا همین لحظـه ، بیسـت ُ هفتـ تاش مونده:)))]

با زهـرا تو حیـآط نشسـته بودیم . پتـوی دو نفـره ی منو پیچیـده بودیمـ دورمون ، کلــی حرفـ زدیم ... وَ مَـن انقـده گریــه کردم ، صـدام گرفت . و زهـرا گفتـ از صدآت کـآملاً مشخـصه که گریـه کردی انقـد گرفتهـ . عـآرفه عم فهمیـد ...

 

خیــلی خـآطرهـ عا مونـد از این اردوو . یکـی از یکـی قشنـگ تر ... :) و یکـی از یکـی فرآموشـ نشـدنی تر ! :) همه ـَش میمـونه تو ذهنمــ . خـآطرات ِ قشنـگ تریـن ُ نازنیــن ترین اردووی زندگیـم تا این لحظـه ! :)

 

یا حق ...



 

  • پاییزک :)

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی