مــدرسـه . عـآرفه . اردو . :)
یـآ مُحــسِن ...
دیــروز وقتـی مدرســه تمومـ شـد ، موندیــم مدرسـه . :) بعـد چـهـآر عُ نیمــ رفتیــم سینمـآ . خیـــلی فیـلمـش قشــنگ بود . "پـدر ِ آن دیگـری" . میخواســتم از تو صنـدلیمــ پـآشم ، برمــ بابا عِ رو تو فیلــم بکشمــش . عه ! :( یه زن ُ شوهـر [یحتمـل] هم پشتـ ِ مـآ نشستـه بودن ، آقــآهه سینمـآ رو گذآشتـه بـوود رو سـرش . مَــن ُ زهـرا چنـد بـار برگشتــیم چپ چپ نگـآش کردیمــ که سـآکت شه ، ولـی انگـآر نه انگـآر ... :( ملــت خیـلی خودخوآه شـدن .. :(
عـآرفه عمـ که بهـش گفتمــ بیـآح فلـآن جـآ بشیــن پیـش ِ مـآ ، آخـرش رفـت اونور :| بعـد گلـه کرد که شمـآ چرآ نیومدیــن پیش ِ مـآ :| من اینجــوری (:|) فقــط نگـآش می کردمــ :| آخـرم بغلـش کردم که از دلـش در بیارمــ . زووود آشتــی شد :)))
شـب رفتیــم شـآم پیتـزا خودیمــ . با سیــب زمیــنی . و سـس . و نوشـآبه . بعــد انقـده خوش گذشــت :)) هی سیــب زمیــنی می چپــوندم دهــن ِ عـآرفه ! :)) دیگـه آخـرش میگفتـ که "نرگــس دارمــ می میرمــ دیگه به خـدا نمیتونم بخـورم" :))
رفتیــم فیلمــ ترسنـآک دیدیمـ . مَــن ُ عـآرفه ُ ریحـآنه پیشـ ِ همـ بودیم . مَــن ُ عـآرفهـ که نفهمیـدیم کلـاً فیلمــ رو . یا چشمـآمونو گرفــته بودیم ، یا داشتیــم دوتـآیی حرفـ میزدیمــ ، یا مَــن داشتمــ مو عای عـآرفه رو شـونه میکردمـ ُ عـآرفه چیپـس ُ مـآست میچپـوند دهنمــ (^.^) ، و ....! :)) عـآرفه عمـ که کلـاً رو مَــن ولـو بود [خیـلی خـوب بـود . دوستـ داشتمـ ] :)) انقــد نازش کرده بودم ، دیگـه نزدیـک بـود جیـغ بزنـه سرمــ . پوســتش احسـآس میکنمـ کنـده شد :)) انقــده شب ِ خوبیـ بود .... :))
شبــ که اکثریــت خوآب بودن ، مَـن ُ عـآرفه ُ ریحـآنه سه تآیی داشتیـم حرفـ میزدیمــ تا حـدود ِ سـه ِ صبـح . بعـد ریحـآنه خوآبیــد . مَـن مـوندم عُ عـآرفه . حـآلا مَــن شـب مرض ِ خنـده گرفـته بودمــ . هر هر هر الکـی می خندیــدم ، عـآرفه هی پرسیــد چیشـده به چــی می خنـدی ، از خنـده نمی تونستم جوآب بدمــ .. از خنـده ی مَـن خنده ـَش گرفـته بود عـآرفه ... :)) خنده ـَم که کمـ کمـ بنـد اومــد گفتمـ خودمم نمیدونمــ برا چـی دارمــ میخندمــ :| عـآرفه مردهـ بود از خنـده .. حـآلا من بـآید آرومــش می کردمـ که نخنــد انقــد ملــت بیـدار میشــن :| انقــد خنـدیده بودیم ،نفــس کمــ آوردهـ بودیمـ ، شیهه میکشیــدیم بیـن ِ خنـده . :)) عـآرفه که داشتـ انگشتــش رو گـآز می گرفـت که خنده ـَش بلـند نشــه . :))))
[داشتیــم فیلمــ ِ ترسنـآک میدیدیمــ ، کنــآر ِ عـآرفه نشســته بودم . عـآرفه بغلــم کردهـ بودم ، دستـشو گذاشتـه بود رو بـآزوم ، بعـد هی فشـآر میداد ^.^
عـآرفه خطـآب به مَـن : میتونم محکمــ فشـآر بدم ؟ ^_*
مَـن : عـآری ^_^
ریحـآنه خطآب به عـآرفه : چیـو فشـآر بدی بیشــور؟ :|
سه تآیی هـآ هـآ هـآ وسـط ِ فیلمـ ترسنـآک :)) :|
عـآرفه بـآر ِ دیگـر : فشـآر بدمـ ؟
مَــن : بدهـ بدهـ . :))
و انقــد محکمــ فشـآرم داد که له شدمـ قشنگــ :))(خهـلی خوب بود)]
[دختـره ی دیــوونه ی مَـن ! دیشــب ریحـآنه داشتـ حرفــ میزد ، [عـآرفه] دست ِ مَنو گرفتهـ گذاشته رو صورتـش ، انگشتـآمو هی بوسـ میکنه . میخواستــم بخورمــش . حـآلا بین ِ حرفـ ِ ریحـآنه که نمیـتونستــم بگم عـآرفه انگشــتامو بوسـ نکن عه . :| هی انگشتـآمو میکشیــدم ، دوبـآره عارفه ... :| قشنگــ میخواستــم بخورمــش ینــی . :| بعـد امـروز داشتـم نازشـ میکردم ، برمیگـرده میگه : "اونوقــت میگـی چرا بوســ میکنـی دستمو ." قشنـگ میخواستــم بگیــرم انقـد فشـآرش بدمـ که لـه شه:))]
شــب ، ریحـآنه خوابش گرفــت . بعـد ِ اینکـه کلـی حرف زدیم ، گرفــت بخوآبه . مَـن ُ عـآرفه که خوابمـون نمی بُرد که . :) مَنم که مـرض ِ خنـده گرفــته بودم [ذکـر شد:|] . :| به عـارفه میگمـ بخوآب . میگـه خوابمــ نمیـآد . حـآلا چشمـآش داره میـره ها . یکمـ گذشت دیدمــ بچه ـَم حـآلش بـده . بهـش میگمــ چیشـده . دلـش درد میکـرد . دوتـآیی رفتیــم بیــرون . برآش آب قنـد درســت کردم ، اونمـ با آب ِ یخـ :| خـُـب من خودمــ همیشـه آب قنـدو سـرد میخورم . چه میـدونستمـ ممکنـه بدتــر شه :)) آب قنـده رو دوتـآیی خوردیمــ . بعـد رفتیــم که بخوآبیمــ . هیــ به عـآرفه میگمــ بخواب . میگـه نه . نشستـ کنارمــ ، سـرشـو گذآشتـ رو شونمـ ولـو شـد رومــ . همونجـوری خوابـش برد :)) [ای جـآن] . حـآلا هی سـُر میخورد از رومـ نزدیک بـود بیفتـه هی می گرفتمــش :)) نگرآن ِ کمـرش بودمـ که نکنـه چیزی بشــه کمرش ... آخر بیـدارش کردمـ که گل جـونم سر ِ جـآت بخواب ... خوآبید .
بصـورت ِ بـدی از خواب پریدمــ . نمیـدونم چرآح . دیدمـ عـآرفه پتـو رو بغـل کرده از ســرما جمـع شده . :( پتـومو انداختـم روش ، خودم بدون ِ پـتو خوابیدم :)^.^ کلــی ناحارتـ شد . ولی خب سـردش بود . نمی نداختـم روش ، سرمـآ میخورد .
[قرآر بود اگـه اردو رو بمـونه ، سـی تا بوسـش کنم :)) با دو تا بوس دیگـه بخـآطر ِ دو تا چیـز دیگه ، سی ُ دو تا . تا همین لحظـه ، بیسـت ُ هفتـ تاش مونده:)))]
با زهـرا تو حیـآط نشسـته بودیم . پتـوی دو نفـره ی منو پیچیـده بودیمـ دورمون ، کلــی حرفـ زدیم ... وَ مَـن انقـده گریــه کردم ، صـدام گرفت . و زهـرا گفتـ از صدآت کـآملاً مشخـصه که گریـه کردی انقـد گرفتهـ . عـآرفه عم فهمیـد ...
خیــلی خـآطرهـ عا مونـد از این اردوو . یکـی از یکـی قشنـگ تر ... :) و یکـی از یکـی فرآموشـ نشـدنی تر ! :) همه ـَش میمـونه تو ذهنمــ . خـآطرات ِ قشنـگ تریـن ُ نازنیــن ترین اردووی زندگیـم تا این لحظـه ! :)
یا حق ...
- ۹۴/۰۹/۰۵