یــا مَــن تَبــآرَکَ اسـمــُــهُ ...
از محـآفط ِ سیــد حســن پرسیــدند : "چقــدر سیــد حســن را دوســت داری ؟" پـآسخ داد : "آنقــدر که امــر کند بمیــر ، الـآن می میــرم !" پرسیــدند : "چقــد امـآم خـآمنــه ای را دوسـت داری ؟" گفــت : "آنقــدر که اگــر امــر کند سر ِ سیــد حســن را بیـآور ، می بَرَمــ ...!"
ایـشــون ، یکــی از مدافعیــن ِ حرم ، ملقــب به ابــوعزرائیل هستن . فک کنــم آشنـآ هستیــن بـاهاشـون ؟! :) ایشــون با ایـن هیکلــش ُ بـآزوش ، مدآفـع ِ حرمـ هستن ، اونوقــت منــم با این هیکلــم آرزوی مدآفــع شدن رو دارمــ :)))): ایشــآلا که خدآ تنشــو سـآلم نگـه داره ُ بتــونه به جـآی مـآ هم از حرمـ دفـآع کنه ... خــوش به حـآلش ...
مـآشـآءالله بهــش ... :)
دیـدار ِ ابــوعزرآئیــل جـآن در مشهــد ، با آیة الله علــم الهــدی -امـآم جمعــه ی مشهــد ِ مقــدس- .
همیشــه از اینــهمه جبـر ِ زندگـی خسته بودمــ . که فکــر می کردمـ هر شیـعه ، اسلحـه ای روی سـرش گذاشتـه اند ، که اگــر کـآر ِ خوب کنـی که خب ، میـری بهشــت ، اگه کوچــک ترین گنـآهی کنی ، میــری جهنــم ... همیشــه وقتــی پرسیــدند زندگی ِ یک بچـه شیـعه ، جبـره یـا اختیـآر ، گفتــم صد در صـد جبــر ...
مدتــی میشــه که فهمیــدم که آره ! زنـدگی ِ بچـه شیــعه جبره ! اون هم چـه جبــر ِ قشنگــی ... جبری نه برای به بهشــت رسیدن یا به جهنــم نرسیـدن ، بلکه فقط ُ فقــط جبری برای به خدآ رسیـدن ... خوشبختــی انسان ، توی به کمـآل رسیدنشه ... به اون غـآیت ِ نهایی رسیــدنشه ... خدآ خوشبختــی ِ ما را خواستــه همیشــه . چه در دنیــآ ُ چه در عقبــی ... برای رسیــدن به خوشبختــی ، به کمـآل ، مسیــری باید طی بشـه خب . و طی کردن ِ این مسیــر اگه که بخوای به خدآ برسی ، اجبـآریه ... و چـه اجبـآری قشنـگ تر از اینــکه بهــت دستــور داده بشـه که زنـدگیت رو قشنــگ کنی ..؟ چـه جبـری قشنـگ تر از جبری که از سمــت ِ خدآ باشـه ..؟ چــه جبــر ِ قشنگــی که (بطور مثال) میگه موهـآت ُ بدنتو از نامحــرم بپـوشون چـون یکی از دلـآیل ِ فسـآد توی جـآمعه ـَست ... و چـه قشنگ تر میشـه این جبــر ، وقتـی که بفهمــی که آره ، واقعـاً بـاعث ِ فسـآد میشه ... و چـه قشنـگ تر که عـآشق ِ این جبـر بشی ... عـآشق ِ حجـآب بشی ... عـآشق ِ جبـآر* بشی ... اونوقـته که برای ایـن جبــر ، از جــون ُ دل مـآیه میذاری ... اونوقتــ به چیــزی می رسیــ که تنهـآ خواسته ی خـداست ... اینکــه جز "هو" نبینــی کســی رو ... وَ اگه عـآشق ِ جبـآر ُ جبـرهاش بشی ، جز "غـآیة آمـآل العـآرفیــن" نمی بیــنی کســی رو ... :)
*جبار هم به معنـآی جبــرکننده و هم به معنـآی ترمیــم کننده ـَس . :))) ادبیـآت جـآیی به دردمــ خورد بالاخره :))
وآآآآی اگـر خـآمنــه ای حکمــ ِ جهـآدم دهـد ؛ ارتــش ِ دنیــآ نتوآند که جوآبمــ دهــد ...
کـآفیســت امــامم ، حکــم ِ جهـآد ِ بـآنوان در ســوریه را بدهنــد ... لحظــه ای صبــر نخوآهمــ کرد ... حتــی لحظـه ای ...
وَ مَــن همیشــه گفتــم ُ بـآز هم میگویــم ، که "دیــن ِ اسلـآم" را با "مسلمـآن" یکی نکنیــد ... یکــی شدنــی نیستند این دو ... یکــی نکنیــد تو رو خــدا ... یکــی نکنیـــد ...
بغــض ِ عجیــبی به مَــن می دهـد این عکــس ... بغــض ُ خجـآلت ... بغـض ُ خجـآلت ُ شرمندگــی ...
که اینهـآ کی هستنــد ُ مـآ کی هستیــم ... که اینهــآ کی هستنــد ُ مَــن کی ـَم ... که چیکـآر کردمــ بخـآطر ِ اونهمــه زحمــت هـاشون ... همــه کـآر کردنـد ُ می کننـد برای آرامــش ِ امــروز ِ مَـن ... وَ مَــن چیکـآر می کنــم برای آرامـش ُ راحتــی ِ اونهـا ... که وقتــی مـوجی ـَند ُ حـآلشان بــد می شـود ، ازشـآن دوری می کنیــم مبـآدا که چیزیمـآن شـود ... که وقتـی نالـه ای می کننــد ، هی غــر می زنیــم که بــس کن دیگه یه جنـگ رفتیــآ ... چیکـآر کردیــم جز شکســتن ِ دلشــون ؟
روز ِ دشمـن شب میشـه ، تا به خـط میزنیــد همـه ، به نــدای خمیــنی ُ ، با نوآی یـآ فــآطمـه ...
وصیــت کردیــد شمـآ ، به اطــآعت ِ از ولــی ، ایشــآلـآ مـآ همــ بشیــم ، فدآی سیــّــد علـــی ...
توی قصــه ی عـآشقــی ، همیشــه بـآزنـده ایــم ، یـآدمــون نرهـ از روی ، شهــدا شرمنــده ایم ...
یا حــق ...